ای میم تو،مایه مباهات،
وان حِ ، که حصولِ شوقِ آیات
میم دگرت، محبت و مهر،
دالِ تو دعاست، در مناجات
ای خاتمِ انبیا، محمّد (ص)
وی در پیَ ت اوصیا،محمّد(ص)
گوینده ی رَبِّنا، محمّد(ص)
در کربِ بلا ، حسین و هیهات
فرمانِ غدیرِ تو، هَبا شد،
اسلام فدای یک هوا شـد
بر زور و زَری، ستم به پا شد
این بود نمازشان به حاجات...؟!
حاجات، برای نان و حلوا
حاجات ...، برای بَلعِ دنیا
تا شاد شود مگر... یهودا
نابودی دین و شهرِ شامات
شامات کنون سرای خون است
بر پشت ستم،ستم فزون است
دشمن به ستم که در جنون است
با اینهمه شاهِ غم، در آن مات
امروز ، که روز هِجرت توست
صحبت همه جا، زِ عِزَّت توست
دل، در پی کشفِ فِطرت توست
ای جانِ تو، چلچراغِ مِشکات
ای جانِ تـو، روشنای دل ها
وی دینِ تو...،رهنـمای دل ها
قرآن تو ...، بَر صفای دل ها
آسان کُنَدَم ، بسی مُهمّات
طارق، که غلام دَرگه تـو
تـوصیف گرِ ِ، رُخِ مَهِ تو
دیری ست گرفته او، رَهِ تـو،
با ظلم کجا کند مُماشات
8 آبان 1392 طارق خراسانی
معنی لغات
اوصیا. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ وصی . || ائمه ٔ هدی . جانشینان پیغمبر : سر بر زمین سجده نهاده ست بی رکوع آن کونه زاوصیا بسوی انبیا شده ست از علم بی نصیب نمانده ست لاجرم هر کو به انبیا ز ره اوصیا شده ست .
حسین و هیهات. حضرت امام حسين(ع)در مقابل زورگويي و ظلم و ستم معاويه و يزيد فرمود: "هيهات منا الذلة; ذلت و خواري به مراتب از ما (اهل بيت) دور است.
هَبا. [ هََ ] (از ع اِ) صورت فارسی هباء. گرد وغبار که از روزن در آفتاب پدید آید. نغام . (ناظم الاطباء). (آنندراج ). غبار.
شامات . (اِخ ) بر تمام نواحی شام اطلاق شود. بلاد شام .
مات . (ص ، اِ) به اصطلاح شطرنج بازان ، گرفتار و مقید شدن شاه شطرنج است . ظاهراً لفظ مات در اصل صیغه ٔ ماضی بوده است به فتح تاء فوقانی از موت ؛ حالا به کثرت استعمال تای آنرا موقوف خوانند. (غیاث ) (آنندراج ). گرفتاری شاه شطرنج . (ناظم الاطباء). باختن در بازی شطرنج که شاه از حرکت بازماند.
فطرت . [ ف ِ رَ] (ع اِمص ) آفرینش . (از منتهی الارب ) : در فطرت کاینات به وزیر و مشیر و معاونت و مظاهرت محتاج نگشت . (کلیله و دمنه ). رجوع به فطرة شود. || ابداع و اختراع . || (اِ) صفتی که هر موجود در آغاز خلقتش داراست . (فرهنگ فارسی معین ). خمیره . سرشت . جبلت . (یادداشت مؤلف ). سرشت که بچه بر آن آفریده در رحم . (از منتهی الارب ) : چنان دید امیرالمؤمنین بفطرت تیز و فکرت شافی که بگرداند خاطر خود را از جزع بر این مصیبت ها.
مشکات . [ م ِ ] (ع اِ) طاقی فراخ که درآن چراغ نهند و قندیل گذارند. (از غیاث ) (از آنندراج ). مأخوذ از مشکوة تازی و بمعنی آن . (ناظم الاطباء). مشکاة. آلتی که در آن چراغ و قندیل گذارند... رسم الخط صحیح این کلمه در عربی مشکاة و رسم الخط قرآنی مشکوة است ولی نویسندگان ایرانی آن را مانند حیات و زکات ، «مشکات » نویسند. و رجوع به مشکاة و مشکوة شود.
مهمات . [ م ُ هَِ م ْ ما ] (ع ص ، اِ) ج ِ مهمة. || ج ِ مهم . || کارها. کارهای خطیر. امور مهم . کارهای سخت . امور بااهمیت . مسائل مهم . مسائل بااهمیت . کارهای پیش آمده .
مماشات . [ م ُ ] (از ع ، اِمص ) با کسی رفتن و همراهی کردن . (غیاث اللغات ). || مدارا. (ناظم الاطباء).
- مماشات کردن ؛ همراهی کردن در رفتار با کسی .
- || مدارا کردن . رجوع به مماشاة