جهان آفرین بر جهان یار باد ماه را باید تماشا کرد و رفت | ۱۴۰۴/۰۴/۰۸ - ۱۴۰۴/۰۴/۱۴

پل پیروزی خدا

“مخمس چهارپاره “برای اولین بار در سال ۱۳۹۳ سروده شد
1
شاهدِ روزگارِ طوفانی…،
می زده…، نازِ شستِ ساقی بود
اهلِ باران رسیده بود از راه،
مَشک!! تنها که هسـتِ ساقی بود
کودکان چشم شان به آبادی…،
کربلا، می پرستِ ساقی بود
2
کهکشان در کفِ نگاهِ حسین ؛
این زمین روی شست ساقی بود
آسمان زیرسایه ی اکبر… ،
روی گهواره دستِ ساقی بود[1]
3
ظهرِ آتش…، هوا غم آلوده…،
اولین خانه …، نام…، تاسوعا
پُلِ پیروزیِ خدا آرام…،
متحرک…، زنی…، چه بی پروا
چهره هایی عبوس…،در راهند،
بندگانِ دولقمه نان…، خرما
4
عشق…، جسرِصراط * زینـب بود،
از نگاهش به عمــقِ عاشـورا
روی شط فرات می تابید …،
آفتابی به وسـعت دنیا
5
شوقِ خورشیدِ معرفت جوشان
رهروان را به حق، هدایت شد
کور چشمانِ معـرفت آنجا…،
کارِشان…، جمله، بر شقاوت شد
آخرین خیرِ عاشقان آن روز،
بهترین حرفِ”جان”…، شهادت شد
6
تا که وحی آمد از خـــدا…، برخیــز …؛
و اِذا زُلزِلَت …قیـامت شد
بعد هفتــاد و دو کسوف و خسوف؛
والضحی* بانی غرامت شد
7
حسِ آزادگی به کــوفه مُـرد
مُــرده بـود از بـرای زَر…، خنــاس
قُل أَعُـوذُ بِرَبِّ ناسـی بود…،
زیرِ لـب های پـَرپَـرِ … یک یاس
چشـــمِ زینب گرانترین آنجــا،
مثلِ یاقوتِ سُـرخ… ، یا الماس
8
داس بود و زمیـن پُرِ لاله …؛
نی …،نـوا بود و قحـطی احســاس
هـر طـرف برگ لاله می دیدی؛
روش حـک بود “العطش، عباس”
9
قاتلی مثلِ شِــمر با شــادی…،
فکرِ گاوانِ خواب و خور می شد
نان و خرما…،شرابِ سُکر آور…،
آن هدایا که بر شتر می شد
یک نفـــر بـود صبــح آزادی…،
بنـــدگی را رهـــا و… حُر می شد
10
زیــر باران اشــک…، انگــاری …،
جــای خـــالی آب پُـر می شـد
سه وجب عشق*بود و خیرالعمل،
بغض سجاده آب کُر می شد
11
خطِ سـوّم نخوانده را گویید،
آن نگاهی به طفـلِ خود…، اُم کرد
در گلــو ، دیو جای آبی…، تیـر…،
از قساوت، به زهرِ کژدُم کرد
این ستم ریشه در تَمُرد داشت…،
آن غدیری که باده در خُم کرد
12
آسـمان روی خاک می غلطید…،
درمصافی که اسب رَه گم کرد
سُــــمﱢ مرکب که بر تنش بارید …؛
عشــق را نذرِ نــورِ سـوّم کرد
13
کف زنان آب و یک جهان احساس،
راهی مَشکِ خُشک هامون شد
شادمان زانکه عشق می نوشد،
از خودش فارغ و چه بیرون شد
آب…، احسـاسِ عاشـقی دارد…،
دیدگانم…، دوباره گلــگون شد
14
در تقلّا به سـوی قربانگاه …،
آب ،معشوق دید و… مجنـون شد
مشکِ معشوقِ آب، خالی بود،
مثل ابری که درخودش خون شد
15
تیر و نیزه که نی یکی، آن روز،
بر تن مشک و آن مسلسل شد
آبِ دلبسته بر لبِ خشکی..،
وا شد از هم، به خاکِ غم حل شد
بَر تنِ مشک و ماه پاره ی عشق…،
خنـده ی ناکسانِ مُهمل شد
16
یا ابالغوث،مشک می خندید…،
حیف شــق القمر و…مختل شد
دسـت افتاد و مشک خون بارید
و زمین با سـقوط منحل شد
17
طارق امشب بگو بگو با ما…،
پَرپَرِ آخرین کبوتر را
بغضِ باران گرفته را مانست…،
کودکی منتظـر… چه یاور را
آسمان غم گرفته… ، ابری بود…،
امرِ باران…، نبود داور را
18
ذوقِ باران… ، شــدید لَک می زد… ؛
برکتِ خنــده های اصـغر را
آرزویش وصـــال امّـا … آه… ؛
قبـــلِ او بُغــض…تیـــر…حنــجر را
19
بی خبر ای ز روزِ رستاخیز…،
استحاله به فضله ها…، خوشحال
روز پیروزی علی…، نزدیک…،
پرده دارِ حرم… ، تو ای دجال
جدّ و آبای تو چنین کردند…،
فکر خود بوده… ، دین به اضمحـلال
20
یک صـد و چند * صاعقه آن روز… ،
کهکشان را سـپرد بر گـودال
لعنـت عشـــق بر شـــماهـــا باد …،
آفتــاب و خیـال خـامِ زوال؟؟
21
کهکشان را به نیـزه می بردند…!!،
آنکه دین را … به قصدِ یاری بود
شـادمان…، ناکثانِ ناهنجار…،
کُشته ، عشقِ رسولِ باری بود
آنکه قرآن ناطقَ ش خوانند…،
حاصلِ عشق و رستگاری بود
22
مُصحَفِ نور را ورق کردند… ؛
روی نی صـوت عشق جاری بود
در تـلاقـی زینـب و نیــزه … ؛
کعـب نی…* عمـقِ زخمِ کاری بود

دوازده آبان 1393 طارق خراسانی
……
پ.ن :
مخمس با تضمین از چهار پاره شورانگیزِ خانم حسن زاده(نگار)

بند های فرد را حقیر سروده و بند های زوج متعلق به خانم حسن زاده است.
[1] . در این بند شاعر تضمین کننده بنا به ضرورت در شعر مرجع دست برده است شعر مرجع چنین بوده است :
کهکشان در کفِ نگاهِ حسـین ؛
این زمین روی دستِ ساقی بود
آســمان زیرســایه ی اکبـــر… ،
پای گهــواره حــورِ “باقی”* بود
* *حور باقی :اشاره به فرشتگان
*جسرصراط :پل ورودی کربلا(پلی که مردم کوفه برای رسیدن به کربلا از آن عبور می کردند)
*والضحی : اشاره به حضرت ولی عصر(عج)سوگند به روز( آن زمان که آفتاب بلند می گردد وهمه جا را می گیرد)
*سه وجب عشق :اشاره به گریۀ زیاد(آب کر: مقدار آبی که اگر درظرفی که پهنا و گودی آن سه وجب ونیم معمولی است بریزند پر میشود- شست وشو با آب کر باعث پاکی ست)
*یک صد وچند صاعقه : روایت شده است که در پیراهن حضرت امام حسین (ع) یک صد وچند نشانه از تیر ونیزه وشمشیر مشاهده شده(آمار دقیقی در دست نیست)– [قصه کربلا ص 380]
*کعب نی : کعب از نظر واژگانی به معنی “بند میان دو قسمت نی”، “گره چوب نیزه”، “هر چیز بلند و برآمده” می باشد.
نی را هرگاه از قسمت گره آن برش بزنند، چون از قسمت ساقه برآمده تر و کلفت تر است، کاملاً به خوبی می تواند در مشت قرار گیرد کهچنانچه برای ضربه زدن استفاده شود، از استحکام و قدرت ضربه زنی بیشتری برخوردار می گردد. ضمن اینکه قسمت کعب نی محکم ترو کمتر شکننده تر است. اگر برای ضربه زدن از قسمت گره آن که کعب نی نامیده می شود، استفاده گردد، بسیار دردناک تر یا بهتراست گفته شود که دردناک ترین ضربه را به وجود می آورد.

تنها خداست که تسلیم او شویم

ما مِلَّتِ سرای بزرگانِ عزَّتیم
تسلیمِ قومِ ستمگر، عدو شویم؟!

*این نکته را بشنو ای سفیهِ پَست
تنها خداست که تسلیم او شویم

طارق خراسانی

* در پاسخ به ترامپ پست که از ملت قهرمان ایران خواسته است تسلیم وی شوند

جایی شبیه غَزِّه غزل می چکانمت



دشمن ز کار های شما منگ مانده است
ده ها هزار دسته و صد هنگ، مانده است
از سنگ تان به صورتی آژنگ مانده است

از زندگی برای شما جنگ مانده است
دنیابرای چشم شما تنگ مانده است


فریادتان فلک بشنیده، به شوقِ صبح
وین نقش های خوش بکشیده، به شوق صبح
جانم سحر چه ها که بدیده به شوقِ صبح!

ای پیله های تازه تنیده به شوق صبح
در دفترِ سیاهِ زمان رنگ، مانده است


اکنون بیا و دشمن خود در کمند کن
دل را چنان بیاور و کوهِ سهند کن
زان چاره ای بیا به دلِ دردِمند کن

راهی نمانده سنگ دلت را بلند کن
وقتی برای چاره فقط سنگ مانده است


تنها تویی و همت بازو و داورت
بحرِ امید هستی و تنها که باورت
باشد خدای عزوجل یار و یاورت

ای نقشِ سرخِ قلبِ زمین ؛ در برابرت
پای تمام عاطفه ها لنگ مانده است


انگیزه ای برای دلِ خود بدانمت
دانم غمت، به سینه ی خود می کشانمت
من شاعرم به اوج قلم می نشانمت

جایی شبیه غَزِّه غزل می چکانمت
از زخم تو به روی بشر ننگ مانده است


طارق بگو که طفلِ فلسطین دلاوری ست
مردانه در مقابلِ اقوامِ بربری ست
این جنگ، جنگِ شوم و بد و نابرابری ست

دیگر حقوق و حق بشر حرفِ سرسری ست
مردی ، شرف، که در پسِ نیرنگ مانده است

مخمس با تضمین از غزل آقای جابر ترمک 24 تیر 1393 طارق خراسانی