برای ظهور باید قدرتمند شد و لحظه ای دست از تلاش نباید کشید ماه را باید تماشا کرد و رفت | طارق خراسانی

شکوفه خورشید

چشم تو را شکوفه خورشید، زائِر است
غائب ترین نگاه، به دیدار حاضر است

تا بوسه راهِ اَمنِ غزالانِ عاشقی
آرامشی غریب در این راه دایِر است

از بس که جان فدای نگاهت نموده ام
جانم به وصفِ دیده مستت چه ماهِر است!

دیدم به چشم جان که ز هر گوشه ی جهان
بر کعبه ی نگاه تو خیلِ مسافِر است

هر کس به غیرِ قبله ی چشمت نماز کرد
در چشم عاشقان نه مسلمان که کافِر است

باطل کند به هر نظر افسونِ روزگار
چشمی که در قلمرو افسانه ساحِر است

ابری که بوسه های مرا حمل می کند
برگریه های شام غریبانه ناظِر است

#طارق خراسانی

25 خرداد 140‪2

پاییز بوسه هاست، زمستانِ خنده ها

پاییز بوسه هاست، زمستانِ خنده ها
بیچاره من، که بند شدم پای بنده ها

گفتم که آدمم، شده اشرف به هرچه خلق
آورده کم به ساحتِ پاکِ پرنده ها

باور مکن ولی به صداقت قسم شبی
دیدم ز من سَرَند تمامِ چَرنده ها

انسان دَرنده نیست؟! کمی در خودت نگر
انسان درنده ای ست فرای درنده ها

او خود خزنده ای ست به دریا، زمین، هوا
زهرش به خاک و خون بکشاند خزنده ها

ژن ها جهیده اند به سوی کمالِ ظلم
آتش مگر حریف شود بر جهنده ها

محکومِ مرگ، هیچ نداند چه بُرده است
گنجی بزرگ از کفِ دستِ بَرنده ها

از جان، سروده ای ست برای دلم چنین
پاییز بوسه هاست، زمستانِ خنده ها

10خرداد 140‪2

پ. ن
ظرف غذای قناری ها را پر از دان کرده بودم ولی متاسفانه به علت مشغله زیاد یادم رفته بود آن را داخل قفس بگذارم.
قناری ها موقع غذا خوردن مقداری از غذای خود را در کف قفس می ریزند، قناری نر، برای زنده ماندن معشوق خود از خوردنِ دانه های موجود در سطح قفس صرفنظر می کند و از گرسنگی میمیرد.
دیدن پیکر بی جان قناری زیبایم باعث آفرینش این اثر شد.

صحبت از قانون مکن

صحبت از قانون مکن قانون برای مفسد است
هرج و مرج اقتصادی خود دعای مفسد است

کشوری در دستِ مفسدهای بی شرم و حیا
هر کجا باشد گرانی ردِِ پای مفسد است

غم مخور در کشتی توفیق هستی، ای رفیق
صحبتِ هر روزه ی آن ناخدای مفسد است

گر بپا گردد قیام گشنگان، بی هیچ شک
قومِ نادان همصدا و همنوای مفسد است

ملتی خاموش و قاضی خفته و عالِم خراب
موجبات شادی و حمد و ثنای مفسد است

خواب هستی ای عزیز نازنینم خوابِ خواب
کی شوی بیدار؟ وقتی لای لای مفسد است!! [1]

خون دل هایی که نان سفر های مردم است
بی گمان از برکت رنگِ حنای مفسد است

رو سری را می برد بانوی ایرانی به سر
آنکه از سر برده آن را خود جفای مفسد است

صبر کن، آرام باش و حرفِ دنیا را مزن
این شعارِ احمقان، مشکل گشای مفسد است

از چه مردم سر به زانو برده اند از درد و رنج؟
ریشه ی آن بی گمان زیر ردای مفسد است

طارق خراسانی

[1]. لای لای
لغت‌نامه دهخدا
کلمه ای که در هنگام خواب کردن کودکان بر زبان آرند.

11 اردیبهشت 1402

مقیم خطه ی باطل نبوده ام

منبع : وبسایت شعر پاک

sherepaak.com

نی ام انسان والایی، ولیکن
مقیمِ خطه ی باطل نبودم
خدا را شکر در هنگامه ی عشق
نبردم نان کس، قاتل نبودم

طارق خراسانی

2 اسفند 1399

امیر جلالی

اسفند 4, 1399

همین مقدار کافی است تا همگان بدانند معنای واقعی ” انسان ” یعنی چه …
نبردن نان… قاتل نبودن … و از همه مهمتر ، در خطه باطل نبودن…
جناب خراسانی بزرگوار و عزیز ، برای بنده حقیر حقیقتا افتخار بزرگی بود خواندن اثر فاخر شما ،
اثر ارزشمند شما ترجمه موجزی از گفتار نیک و پندار نیک و کردار نیک بود.
عصاره ای از آموزه های پیامبران ما…
آموختم و بی نهایت لذت بردم نیز…
درود بر شما

طارق خراسانی

اسفند 4, 1399


سلام امیر نازنینم
نور چشمم
سال هاست که دانسته ام شکسته نفسی ریای ملیح است و صادقانه عرض می کنم از اینکه با نقد زیبایت به شعرم اعتبار بخشیدی و آن را ستودی از صمیم دل سپاس گوی شما هستم.
اما آنچه سرودم یک واقعیت است در 21 بهمن 1357

بنده فاتح وزارت امور خارحه بودم و بیش از ده هزار قالیچه دست بافت بصورت چند ستونی تا سقف چیده شده بود و به راحتی می توانستم چند کامیون از ان ها را بعنوان غنایم برای خود اختیار کنم آن زمان من به کشور و ملتی فکر می کردم که در پی رستگاری بودند پس می بایست از آن ثروت محافظت می کردم و کردم .
وقتی جنگ شد دوبار به جبهه رفتم و درد ها را به جان خریدم ولی با چشم خود می دیدم شکارچیان با شعار های خود هستی مردم را شکار چه عرض کنم غارت میکردند.
پسرم من به آخرین دهه ی زندگی ام پا گذاشته ام، متاسفانه هیچ خدمتی نتوانستم به جامعه ام بکنم و تمام دلخوشی من آن است شاید بعد از این اشعاری بگویم که برای جامعه مفید باشد.
سپاس از مهر حضورت
در پناه خدا شاد و سربلند باشی
🌿🙏❤️🙏🌿

تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست

مخمس با تضمین از غزل آقای فاضل نظری

پریشانند خلقی بی گنه، در یک نگاه اینجا
چه اقوامی که با دردند و جمعی در رفاه اینجا
فضای سینه ها در ماتم و ابری ز آه اینجا

به‌تنهایی گرفتارند مشتی بی‌پناه اینجا
مسافرخانه ی رنج است یا تبعیدگاه اینجا

نمی دانم به سوی ما، چرا غمخانه مایل شد؟
بزرگ آوازه ی خوبان ، چرا از دوست غافل شد؟
چرا موج غم از ما و همه شادی به ساحل شد؟

غرض رنجیدن ما بوده از دنیا، که حاصل شد
مکن ای زندگی عمر مرا دیگر تباه اینجا

برای مشتی از گندم، به نیرنگی، همه در جنگ
همه عارف، همه زاهد، ولی در پرده ها نیرنگ
چه باید گفت ازاین مردم ؟ به شادی ها بسی دلتنگ

برای چرخش این آسیاب کهنه ی دل سنگ
به خون خویش می‌غلتند خلقی بی‌گناه اینجا

منم آن شاعر دلتنگ سیب و حسرتِ گندم
همانا طالب فصلِ قشنگ و روشنِ پنجم
نشان از من چه می پرسی؟ که راهِ خویش کردم گُم!

نشان خانه ی خود را در این صحرای سردَرگُم
بپرس از کاروان هایی که گم کردند راه اینجا

شدم مشهور غمخانه، به دل جز درد و حسرت نیست
پریشان زادگی این است و چیزی غیر محنت نیست
سراغ از من کجا شادی بگیرد؟ اینکه قسمت نیست

اگر شادی سراغ از من بگیرد جای حیرت نیست
نشان می‌جوید از من تا نیاید اشتباه اینجا

به آن زیبا بگو از من: «تو را اینجا پناهی نیست
به پنهان رو که در شبخانه امیدِ پگاهی نیست
بپوشان روی ماهت،شهر ما را جز تو ماهی نیست

تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست
هزاران سنگ خواهد خورد، در مُرداب، ماه اینجا»

دهم آبان 1393طارق خراسانی

 

شده عید و نیست در دل، غم جانگداز ما را
بنگر به جام وحدت می روشن ولا را
به زمین، از آسمان ها، شنویم این ندا را:

« علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را؟!
که به ماسِوا فکندی همه سایه‌ی هما را »
2
رَهِ پیر عاشقانم…، بوَد آن گزاره ی دین[١]
که خداشناسی او، همه راست رسم و آیین
نه ز خشت و گل که از دل بشنیده شاعری این

دل اگر خداشناسی، همه در رُخ علی بین
به علی شناختم من، به خدا قسم خدا را
3
بشنو ز موج مهرش، به جهان بلا نماند
برود ستم ، به عالم، اثر از جفا نماند
بجز از نوای شادی، به فضا صدا نماند

به خدا که در دو عـالم، اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد، سر چشمه‌ی بقا را
4
شده ذکر من دریغا، ز گناه خود به آوَخ
به شب خیالِ سردم، تن ذهنِ خسته شد یَخ
تو اَم اَر به یاری آیی، چه بگویمت بجز بَخ؟!

مگر ای سحاب رحمت، تو بباری، اَرنه دوزَخ
به شرار قهر سوزد، همه جـانِ مـاسِوا را
5
به گرازهای وحشی، شده کار او چو بیژن [٢]
چه بگویم از امیرم؟ به دوعالم آن مَهیمَن
همه فکر اوست احسان، همه کارِ اوست اَیمَن

برو ای گدای مسکین، در خانه‌ی علی زن
که نگین پادشاهی، دهد از کرم گدا را
6
به محبتش نماند، غم دل مقابل من
شود از عنایت او همه هیچ مشکل من
نبود به جز ولایش به زمانه حاصل من

بجز از علی که گوید، به پسر که قاتل من
چو اسیر توست اکنون، به اسیر کن مدارا
7
بجز از علی که دیده، همه عمر خود مصائب
به غدیر گفته ایزد، به ولایت او مناسب
شده غرق حیرتم دل، که از اوست این مراتب

به جز از علی که آرد، پسری ابوالعجائب
که عَلَم کند به عالم، شهدای کربلا را ؟
8
به کجا سراغ داری که زجمع دلنوازان
چو علی به عهد باشد، به فرازِ سرفرازان؟!
همگی نیازمندیم و بود زبی نیازان

چو به دوست عهد بندد، ز میان پاکبازان
چو علی که می‌تواند، که به سر برد وفا را ؟
9
به نسیم اعتدالش غمِ دل ز سینه می رُفت
چو یکی اسیر غم بود دو دیده اش نمی خفت
بنگر به خطبه هایش که ز نوک خامه در سفت

نه خدا توانمش خواند، نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم؟ شه ملک لافتی را
10
همه ی وجود پاکش، پُرِ عشق و شوقِ وحدت
بزدوده از دلم غم، به مروَّت و محبت
همه آبروست ما را ز ولای آلِ عصمت

به دو چشم خون‌فشانم، هله ای نسیم رحمت
که ز کوی او غباری، به من آر توتیا را
11
همه شب چو مرغ عاشق کنم ای علی صدایت
نفسم تویی و آنی ، نتوان کنم رهایت
اگرم رهیده از غم، همه بوده از دعایت

به امید آن‌که شاید، برسد به خاک پایت
چه پیام‌ها سپردم، همه سوزِ دل صبا را
12
شده عصر بربریت، ز نفاق ومکر شیطان[٣]
ز ستمگران دوران برسیده بر لبم جان
چو بنات نعش باشد دل عاشقان پریشان

چو تویی قضای گردان، به دعای مستمندان
که ز جان ما بگردان، ره آفتِ قضا را
15
به دلم از آن معظم ، نرسیده ذره ای غم
ز ولای او زنم دَم ، به حقیقتی مسلم
که مراست در دو عالم، ولی و امید و همدم

چه زنم چو نای هر دَم، ز نوای شوق او دم ؟
که لسانِ غیب خوش‌تر، بنوازد این نوا را
14
همه شام تا سحرگه، شده چشم من به راهی
ز محاق سر بَرآرد ، مگرم خدا…، که ماهی
چه کنم بجز دعایی؟ برسد ز حق پناهی

همه شب در این امیدم، که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایان، بنوازد آشنا را»
15
عجبم زِ “رایِ” مُعجز[٤]، برسیده خوش، مؤدب
که به اوج بُرده مصرع، همه قافیه مرتب
من و شعر شهریارم، همه شد ز جانب رَب

ز نوای مرغ یا حق، بشنو که در دلِ شب
غم دل به دوست گفتن، چه خوش‌ است شهریارا

مخمس با تضمین از غزل زیبا و معروف زنده یاد سید محمدحسین بهجت تبریزی (زاده ۱۲۸۵ – درگذشته ۱۳۶۷) متخلص به شهریار سروده شده است.
مهر ماه 1394 طارق خراسانی

پ . ن [١] . گزاره عبارت ، محصول ، ادا ، پرداخت ، تاديه . اجرا و انجام . اظهار ، بيان . تفسير ، شرح [٢] . در شاهنامه آمده است که بیژن برای مبارزه با گراز ها داوطلب می شود و کیخسرو او را به بیشه ی گرازان رهسپار تا گرازان وحشی را نابود کند و او در این مأموریت موفق به نابودی گراز ها میشود. [٣] . منظور استکبار جهانی و اقمار او خصوصاً صهیونیست های جانی و خاندانِ کثیف آلِ سعود است. [٤] . در مصرع آخر غزل زنده یاد شهریار، “شهریارا” به عنوان قافیه و ردیف آمده است، برخی از ادبا بر این قافیه ایراد گرفته اند که “الف” قافیه بوده و “را” ردیف می باشد و شهریا … را به لحاظ معنایی دچار اشکال دانسته اند زیرا شهریا مخفف شهریار که تخلص شاعر است نمی تواند باشد. بنده در این قسمت وارد شده و می گویم “ر” “شهریا را ” را باید “رای معجز” نامید زیرا هم به یاری “شهریار” و هم ردیف که را می باشد آمده است.

 

قصیده خراسان با مقدمه استاد عباس خوش عمل کاشانی

*مقدمه ای بر «قصیده ی خراسان»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پیشینه ی قصیده که یکی از قوالب شعر عربی و فارسی است به شعر و ادبیات عرب در دوران جاهلیت می رسد.اما در شعر و ادبیات فارسی قالب قصیده از قرن سوم هجری رواج یافت و دوران اوج و شکوه آن تا قرن ششم هجری ادامه یافت.البته از قرن هفتم به بعد به دلیل از بین رفتن دربارهای مقتدر که مشوق شاعران مدیحه سرا بودند قصیده رو به ضعف و فتور نهاد.از قرن نهم هجری به بعد مضمون اغلب قصاید ستایش اولیاء دین و در مواردی تبلیغ و ترویج اخلاقیات بود.
در دوران متأخر ملک الشعرای بهار با وارد کردن مضامین اجتماعی و سیاسی در قصیده ، رنگ تازه ای به آن داد و در واقع این قالب شعری را احیاء کرد.
سابقه ی قصیده های مفاخره آمیز توصیفی بیشتر از هر زمان در عصر ما ظهور دارد.نصرت الله کاسمی ـ کمال خراسانی ، کاظم رجوی و کمتر ازاین سه مهرداد اوستا شاعران قصیده پردازی بودند که به سرودن قصیده های مفاخره آمیز توصیفی پرداختند.اما به ضرس قاطع می توان گفت هیچ یک از آن قصیده پردازان فحل در قصیده ی مفاخره آمیز توصیفی به گرد استاد طارق خراسانی که قصیده ی 228 بیتی فاخر و پر طمطراق خراسان را پرداخته است نمی رسند.
قصیده ی خراسان که بر وزن دوبیتی (مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل) سروده شده است ، یکی از فاخرترین و سخته ترین قصاید زبان و ادبیات فارسی محسوب می شود که به قصاید بزرگان ادب فارسی پهلو می زند.استاد طارق خراسانی در این قصیده ی غرّا به اسامی برخی از بزرگان خراسان بزرگ اشاره ای گذرا کرده و بعضآ به اندک شرح حالی از آنان اکتفا کرده است.به تعبیری می توان ادعا کرد که قصیده ی خراسان حکم تاریخ موجز خراسان بزرگ و اعلام آن سرزمین را دارد.
استاد طارق خراسانی اگرچه در قالب شعری قصیده آثار چندانی پدید نیاورده است اما با سرودن قصیده ی شاهکار و توصیفی خراسان نوید حرف تازه ای در قصیده را به شاعران و شعردوستان داده است.
نوآوری های استاد طارق خراسانی در قصیده ی خراسان نه در کلیات که در جزئیات است.قصیده قالبی است با انعطاف پذیری اندک.استاد طارق در این قصیده آن را به رنگ خویش نساخته ، بل خود به رنگ قصیده در آمده و تسلیم شرایط و مقتضیات نسبی این قالب شعری نشده است.او سوار بر قصیده ی خراسان به میدانهای کهن رفته است ، اما با مضامینی که در ابیات گنجانده است ، قصیده اش چندان قدمایی نمی نماید.ساختار قصیده ی خراسان بر وصف است و از آن به موضوع اصلی گریز می زند.عناصر خیال در قصیده ی خراسان همان عناصر خیال قدیم است و از قصیده ی بشکوه استاد طارق خراسانی می توان به یک تشخص بومی و موقعیت خاص رسید.
خوشبختانه موقعیت ادبی استاد طارق خراسانی سدی در برابر صمیمیت قصیده اش نشده است.در قصیده ی فاخر و غرّای خراسان شخصیت بخشیدن به مفاهیم انتزاعی و کاربرد آنها در مقام دارنده ی آن مفاهیم دیده می شود و این خود به کلام شاعر تشخص می بخشد.
قصیده ی خراسان اثر طبع وقّاد استاد طارق خراسانی در نوع خود اگر نگوییم بی نظیر که کم نظیر است.خواننده ی فهیم با خوانش این نفیسه ی پرداخته از تار و پود جان به مفاهیمی بس والا خواهد رسید که شرحش در بیان نمی گنجد.
عباس خوش عمل کاشانی.

قصیده خراسان
شامل ۲۳۴ بیت
خراسان ای زمین ات گوهرستان
سرایَت جلوه گاهِ عشق و ایمان
زِ هجرت ای بلندآوازه ی دهر
دریدم سال ها از غم گریبان
طلوع دیده گر رنگ غروب است
مرا آهِ جگر دیده ست مژگان
نوای ناله ی دل بی سبب نیست
جدایش کرده دستی از نیستان
پریشانت نبینم خاکِ خورشید
که بی تو زلف بر بادم، پریشان
تو را دل تا که می گیرد بهانه
ببارد دیده ام چون ابرِ نیسان
دعایی بر لبم از دل نشسته
برای توست از دل نغمه و "بان"
ز خاکَ ت رُسته بادا سرو و سوسن
کویرت جمله بادا باغ و بستان
ادب در دامن تو پرورش یافت
یقین حکمت گرفته از تو لقمان
ز تاجِ آسمان دارد دماوند
به سر میلِ تماشای خراسان
به شوقِ بوسه بر تو، خوش کشانده
به سویت این عروس دهر دامان!
تو را قصری بسازم از قصیده
که ایمن باشد از توفان و بوران
نه کم آرم بر این قصرِ مُرَصَّع
مسلمانم، وَأوفُوا الکَیلَ ، میزان
اگروالا و گر بالاترینی
تو را والا و بالا کرد قرآن
به انگشتر نشاندی گوهرِ نور
چه نوری! رشکِ خورشید درخشان
به لعلِ خفته در خاکِ تو بی شک
تواضع می کند لعلِ بَدخشان
عزیز است آن فروغِ چشمِ طاها
غریب است آن به آغوشِ تو مهمان
عجب دارالشفایی عشق دارد
که دردِ بی دوا، آنجاست درمان
پناه آورده آهو بَر مُقامَش
نرفت از پیش او نومید حیوان
به چشم خویش دیدم در حریمش
شتر خیزان، پیِ او هم شتربان
گهی بر دست و گه بر پای می جَست
تو گویی آتشی بودش به کوهان
کنارِ پَنجَره فولاد آرام
نشست و چشم او شد پُر ز باران
شتر بر خوان رحمت میهمان شد
شتربان، غافل از آن خوانِ رحمان!
برو بَر درگهِ فرزندِ موسی
شکسته دل، مُراد خویش بستان
اگر می خواهی آرامش بگیری
غبار صحنِ او بر دیده بنشان[1]
کشیده خاکِ نیشابور بر چشم
فقیه عارفی، فضلِ بن شاذان[2]
چهار استاد او بودند معصوم
خدای دانش و بی هیچ نقصان
خراسان شاد زی! در سینه‌ ی توست
هزاران لوء لوءِ لالا و مرجان
بپَروردی ابومسلم به تدبیر
بتازد تا ز بَر تازی بدان سان[3]
جهان امروز اگر رایانه دارد
پدید آورده خوارزمی در ایران[4]
به سالِ” سیصد و هفتاد و دو” گفت
کسی که ادعایش داشت برهان
زمین گِرد است و می گردد» همین مرد
کشید از خاک، سر تا اوج کیهان
تو را ای مرد اهل فضل و دانش
به صدها چون کوپرنیک است رُجحان
ابوالحارث! که بر آلِ فریغون[5]
امیری و عزیزِ حقِ سبحان
خدا را گر بجویم آستانت
در آیم بر دَرَت، اُفتان و خیزان
خراسانا ،خراسانا ،خراسان
برآمدگاهِ عشق و شیدِ تابان
ز دانش پیله ها بسیار داری
کشی بس نخبگان مانند پروان
به خاکت رابعه، عشق آفرین شد[6]
به عصرِ او، کجا این بوده امکان؟
به اکسیرِ هنر بود آن پری روی
لطیف از پرنیان آری دو چندان
ولی با این همه، در گاهِ پیکار
به مانندش نبوده کس به میدان
زنی معشوق خود را می رباید
به میدان نبرد از چنگِ گُردان
به “بکتاش” او دل و دین داد و افتاد
درونِ آتشی، از عشقِ سوزان
به جُرمِ عاشقی در خون تپیده
خداوند سرود و عشق و عرفان
خراسان را ، خداوند شرف بود
شهیدِ اولِ بلخَت ، زِ ” نِسوان”
چه جانسوزست مرگِ سرخِ عاشق
که کوه از غم شود چون برگِ ترخان
مرا باشد دعایی، در سحرگاه
الهی، عشق را در ما نمیران
مئی ده ، تاکه بی تاوان رَوَد غم
که جان ها غم ز ما گیرد به تاوان
به شعر رودکی در رقص و آواز[7]
همه جسمم، همه روحم، همه جان
ابومنصور بن احمد که بودی
فروغ دیده ی دربار سامان
دقیقی ، مردِ فضل و دانش و شعر[8]
به شهنامه همو شد ریشه افشان
اجل مهلت ندادش تا بگیرد
ابو منصوری شهنامه پایان
به طوسَ ت خفته اعجازی زحکمت
مسیحای ادب ، فرزندِ دهقان[9]
نگردد تا وطن ویران ز دشمن
جوانان را به میدان شد فَراخوان
از او کاخ سخن آباد گردید
وز او برباد شد مکر انیران
کمر در خدمتِ فرهنگ بشکست
دریغا زان شکستِ عهد و پیمان
گدایان اعتبارِ گفته دارند
ندارد اعتباری حرفِ سلطان
سخن را دانشی باید که دانست
کجا قدر سخن دانسته نادان ؟!
تماشایی بود کاخِ سخن را
که دلها عرصه و اشعار اعیان
تو را گفتن، سرودن، وصف کردن
الا ای خاکِ پاک من، نَبِتوان
سرودِ عنصری دارد چه اعجاز[10]
به طبعِ مُرده بخشد آبِ حیوان
بخارا، شاد زی، از ابن سینا[11]
ز حکمت او بود رُکنی زِ اَرکان
همه دانا از آن فرزانه ی عشق
“همه دان” را گواه آورده بُرهان
به بیهق رایت تاریخ بر پاست
نشانِ بیهقی بر رایت آن
بدانی تا تو شأن “بیهقی ” را
بخوان تاریخ مسعودی فراوان[12]
از او تاریخ دائم سرفراز است
که باشد راستی را ، راست پیمان
همانا تالی او شد جوینی
به صدق گفته هایش هست ایقان
ادب دان و مورخ بود و باقی ست
از او تاریخ خون بار مغولان[13]
بیا ای دل بکن یاد از” جوینی”
وزیری لایق ومردِ سخندان[14]
بخوان “تاریخ بیهق” را و تحسین
بکن بر “ابن فندوق ” از دل و جان[15]
به حیرت مانده ام از بوسعیدت
نبُرد و بُرد قومی از بَرَش نان[16]
به عصرِ خود، به چشمِ خویش دیدم
برای نان که عرفان بود دکان
ابوریحان ریاضی دان، منجم[17]
جهانِ دانشَ ش را نیست پایان
به دست آورده او قطرِ زمین را
رصد ها داشته در کوهِ لَغمان
گران لفظِ دَریِّ ناصرِ تو
قَبای نور باشد بر قُبادان[18]
به پای خوک ها هرگز نریزد
گهر های دَری را گر دهد جان
به نفس خیره پیروز است “ناصر”
ازاو بر خویش نازد خاکِ یَمگان
نظام الملک، آن مردِ سیاست[19]
که از فکرش گرفت این ملک سامان
نظامیه بنا گردید با نظم
به رشد دانش از آن پاک وجدان
غزال وحشی عشقت غزالی [20]
به کوی عشق و جانش پای کوبان
به گردون کی فروشم خاک خیام [21]
فدای او همه گردونِ گردان
که دانش ریزه خوارِ سفره اوست
جهان دارانِ دانش گردِ آن خوان
ادیب وعارف و آدم ، سنایی[22]
که دل های بخیلان زوست بریان
به اَقرانش ندیده چرخِ گردون
که بر نفسِ ستمگر ، گشته اِقران
شناسی انوری را از قصیده[23]
چنان رنگین کمان، از نقش الوان
به شوق دیدنت مانند اسپند
بر آتش شد دلِ خاقانِ شَروان[24]
به عطارت عطارد مانده مبهوت
دل پروین ربوده پیرِ مستان!؟[25]
اگر شیراز پروردَه ست سعدی
تو پروردی” نَزَاری” در” قَهسـتان”[26]
خراسانی ست ” مولانایِ بلخی “
به تاریخ این حقیقت هست عریان
پدر از بَلخ و ضِدِ ظلم و بیداد
بَری از دولتِ ” خوارزمشاهان”
از این رو ترکِ موطن کرد و بگرفت
به ” قونیه” خلاف میل، اسکان[27]
نصیرالدین طوسی را توان گفت
سیاست پیشه ، علامه، مسلمان[28]
به دارِ عشق تو مردان مَردَت
به مُلکِ « باشتینَ ت » سربداران[29]
که این قومِ بزرگِ دار بر دوش
گرفته خاکَ ت از غولِ بیابان
شرابِ جامِ “جامی” هر که نوشد
به مستی رَه بَرَد تا کشور جان[30]
به خاکَ ت بوسه زد شیخِ بهایی
به عشقَ ت پشتِ پا زد بر سپاهان[31]
خراسان ای مُقامِ رادمردان
به بدخواهان نخواهی داد جولان
در اندازد هر آن کو با تو پنجه
ندارد حاصلی جز آه و حرمان
هراسان رفته از کشور چو گردی
ز نادرشاه تو “اشرف” به ” افغان[32]
به غیرت منزل خورشید پیمود
سرا آشفته بود و داد سامان
چو ظلم روس وعثمان کرد طغیان
بر آورد او دمار از روس و عثمان
ولی با این همه بر “هند” بَد کرد
چپاول را چه باید کرد عنوان؟!!
به دهلی کُشت نادر تا توانست
ز خون یک شهر شد دریای عمان
شه هندو که شد تسلیم نادر
به فرمانی گرفت آن ظلم پایان
چنان سرعت به فرمان بود، گویی
که بادی بَروَزَد بَر برگِ قَضبان!!
پس از آن این مَثَل در هند باشد:
«مگر از نادری داری تو فرمان؟»
به عصیان، تیغ بر چشم کسان بُرد
دَریدَش سینه آخر تیغِ عصیان
ولی ای پادشاهِ فتح و توفیق
نباشد کس تو را همپا و همسان
مبادا جانت ازغم ها پریشان
به دور از جان تو اندوه و احزان
تو را خوانند از آن فرزند شمشیر
که رویاروی خصمی، تیغ بُران
چه باید کرد؟ این قانون چرخ است
گهی شادی در آن ، گاهی ست افغان
ز من پزسند نادر را چه خوانی
بگویم پادشاهِ فَتح و فِتیان
کلات نادری را هست قصری
بنای دانشی از هوشِ انسان
ز نادر یادگاری مانده برجای
که مانندی ندارد در جهان آن
به حیرت مانده ام از کاخِ خورشید
برد هوش از سرت این کاخِ شایان
به قصدِ غارتِ خاموش و آرام
چو نادر رفت، آمد انگلستان !
نی ام خشنود از غم های هندو
مبادا این ستم هرگز به دوران
هرآن کس ظلم را نیکو شـمارد
حرامی خورده او شیری ز پِستان
خدا را آرزو دارم که روید
گُلِ وحدت، جهان گردد گلستان
به بیهق چون رسیدی میهمان باش
به هادی، می دهد عرفان به مهمان[33]
نگنجد حکمت هادی به دفتر
مگر گنجد همی فیلی به فنجان؟!
بخوان منظومه اش را تا بدانی
چه گوهرها گرفته جا در آن کان
از او دیوان شعری مانده بر جای
که مشحون از غزل هایی ست شایان
تخلص کرده اسرار و به هر شعر
ز عرفان هست اسراریش پنهان
“توشی هیکو”، “دو گوبینو” پس “اقبال”
ستودند اوی و بستایند هَمگان
اگر چه زاده ی تبریز باشد
کُلِنِل، شیر مَردِ آلِ پسیان
برای اعتلای میهنِ پاک
سرش را داد در اطرافِ قوچان[34]
به ذیل گنبدِ فیروزه گونت
دو فیروزه است والا قدر و رخشان
ادیب اول و ثانی که بودند[35]
حکیمانی ز نیشابور ، فرزان
هنر تا زنده در مُلکِ “کمالم”
بشد از کِلکِ آن مَردِ هُنردان
بسی صورتگرانِ چین، به حیرت
همی بگرفته انگشتان به دندان
به نیشابور تو، جان بُرد و جان داد
هنرمندِ فَرهمَندی ز کاشان[36]
ادب آموزگارِ ما بهار است
دبیر نظم و من طفلِ دبستان
قصیده بار دیگر قد برافراشت
از او، تا جاودان ماند در اذهان
هزاران مدعی چون او اگر هست
برای امتحانشان رو فراخوان
بگو با تک تک آنان بیارید
سخن چون او دو عنوان، نی فراوان
به بَر دارد گهر ری از خراسان
تبرک گشته خاکِ ری ز ایشان[37]
فروزانفر” ادیبِ بی بدیلی ست”
بزرگ استاد دانشگاهِ تهران[38]
به گوشم می رسد از باره ی نور
صدای انفجاری در مزینان
گرانقدری که قدرِ خود گران داشت
گرانسنگی که بر ما گشته ارزان
تپد آن آسمانی قلبِ تاریخ
درونِ پیکرِ فریادِ دوران
به ظلم آری نخواهم گفت، آری
سرودِ قلبِ تاریخ است این، هان[39]
شریعت را مزینانی علی داد
رواج دیگری اندیشه بنیان
چو شمعی سوخت تا روشن بماند
به هر عهدی مسیر رهنوردان
به مانند پدر کو را ز حق باد
نثار روح والا رَوح و ریحان
تمام عمر خود روشنگری کرد
که ایمانش مسلم بود و ایقان
دگر مانند او مادر نزاید
کجا مانند او می بینی الان؟
فروغ انجمن ها بود فرخ
خراسانی سهی سرو خُرامان[40]
خراسانا ، خراسانا ، خراسان
تو آئینه ، دلم آئینه گردان
تو را شد جلوه گر در دامن پاک
یکی شاعر سخن سنج و سخندان
مهیمن«مهدی اخوانِ ثالث»
که طبعی داشت زایا، گوهر افشان
تخلص«م . امید» ش بود و نومید
نشد از درگهت یک لحظه ، یک آن[41]
به مانند عماد آن کو غزل را
غزال دلفریبی کرد عنوان[42]
“رُمان” با “دولت آبادی” بها یافت
“کلیدر” شاهکار هرچه رُمّان
ببین در “جای خالیّ سلوچَ ش”
نشانِ مردمِ بیگانه با نان[43]
خراسان، کارگاهِ گوهرِ نظم
به کارِ گوهری آری کماکان
بیاوردی تو پاکانی و داری
چه فرزندان پاکی را به زِهدان
به رودی زهره دارد شور یغما
به یغمایَ ت درود آورده کیوان[44]
نشابور است در ملک خراسان
عروسِ شهرهای شرق ایران
در آنجا خشت مالِ شاعری را
بدیدم سال شصت و یک به آبان
به پایِ دوستان گر جان نهاد او
نبودش ذرّه ای امیدِ جبران
فرود آمد به گاهِ کار بر خاک
عرق های جبینَ ش مثلِ باران
ز خشتَ ش متکا و بستر از خاک
چنین قصرِ اَمَل را کرد ویران
مرا بود او رفیق و پیر و استاد
از او شد مشکلاتم جمله آسان
من او را شاعری آزاده دیدم
که بود از مدح، چون آهو گریزان
از آن مَردِ شریفِ نیک پندار
نه من، حتا فلک هم بود حیران
که تا مردم بَری گردند از او
“ستم” دیوانه می خواندش به بُهتان
زدی بر پیکرِ آن نازنین سنگ
سفیهانی به هر کوی وخیابان
ندانستند آن موج آفرینان
که از موجی نترسد مُرغِ طوفان
نه بهرِ نان خدا را می پرستید
نه از شوقِ بهشت و حور و غِلمان
به سختی نان به کف آورد یغما
به سیمایش همه گِل بود و سیمان
زِ بَر می خواندآیاتِ الهی
سحرگاهان، چو مرغانِ خوش الحان
همانا او به دانایی کشیده
به اسلام ریایی خطِ بُطلان
به دیوانِ عدالت، مرد یغماست
که عجزِ خود بر او می بُرد دیوان
از او درگوشِ من این پند باقی ست
جوانا ، بشنو اَر داری تو اِمعان
که تا چرخَ ت نرنجاند تن از خشم
تن خود را به کار، آری برنجان
ز خوی زشتِ حیوانی حذر کن
قفس هرگز نباشد جای انسان
نشاید بود در خاکِ خراسان
چه زندانی، چه زندانبان، چه زندان
یکی همچون حمید سبزواری
خراسان را سخندانی است فرحان
سرافرازی که از اندوه مردم
شد از غم سال ها سردر گریبان[45]
ز کد کن شاعری آزاده برخاست
سخنور، شاعری، مردی ادب دان
ادیبی ذی فنون علامه ای راد
که تجلیلی فراوان راست شایان
شفیعی کدکنی، کم نخبه چون اوست
ادب چون کهکشان است اوست کیوان[46]
چو نیشابور طی کردی فرود آی
به شهرِِ قندِ حکمتها، فریمان
در آنجا فیلسوفی چون مطهر
به بهمن زاده شد از مامِ ایران[47]
حکیمی فیلسوفی نکته سنجی
ادیبی شاعرِ فحل و سخندان
جز او در دوره ی ما شاعری هست
فریمانی سخن سنج و غزلخوان
ادیبی، هوشمندی، ذواللسانین
که مانندش بخواهی یافت، نتوان
به شعر او را تخلص گر قمر هست
به معنا گوی، خورشید درخشان[48]
بود در سبزوارِ پاک و دلخواه
دو شاعر برتر از امثال و اقران
شهاب و یار دیگر اقتداری
که در شعرش تخلص کرد حرمان[49]
شهاب اَر هست اعشی قیش این ملک[50]
همانا اقتداری هست حشان
خراسانا، درودا و درودا
که پروردی به دامانت شَجَرْیان
خداوند سرود و ساز و آواز
هنرمندی به راه عشق پویان[51]
چه گویم از تو ای آرامشِ جان
خراسان ای شکوه چرخ گردان
به پندارم اهورایی سرایی
اهورایی، اهورایت نگهبان
عزیزا، ای جوانِ کوی خورشید
بزرگا، رهروِ راهِ نیاکان
نِگر ایران فضایی تازه دارد
فضا را در نوردیدَه ست ایران
تو را چوگانِ توفیق است در دست
دلیرا، بخردا ، این گوی و میدان
به زیرِ بارِ بیگانه ، مَبَر دوش
که دشمن می نَهد بر دوش پالان
به دالانِ سیاست، پا مَنِه، زانک
شرف خواهد ز تو دلالِ دالان
به یاران بهاری دل سپاری
قوی گردی و دورازضعف و خذلان
بهار از پی تو را صیف آورد ضیف
ره آورد خزان باشد زمستان
مبادا دیو پنداری فرشته
مبادا ظلم را خوانی تو احسان
مبادا گُل به خواری بر کشانی
مبادا خار جایِ گُل ، به گلدان
تو را گر دیدگان دشمن شناسد
نبیند مردمان، ایرانِ ویران
به همَّت کاخِ دانش را بنا کن
بماند تا ابد این سخت بنیان
تو قَدرِ دین خود، آنگه بدانی
که بر چشمان نهندش، جمله ادیان
دویی بگذار و با وحدت قرین شو
فروریزی چنین، بنیان شیطان
چراغ وحدت آخر روشنی یافت
به یک گام از خراسان تا مریوان
همانا دیده اند و دیده ام من
سیه پرچم فراز دوش خوبان
بر اوجِ پرچمِ آنان ، چه زیباست
سرودِ عشق و آزادی نمایان
سمرقند و بخارا، مرو و غزنین
هرات و بلخ، این شش بخش استان
قسم برعشق ، من با این قصیده
بدون جنگ آرم بر خراسان
مخور غم، قند ها از ما گرفتند
دوباره قند ها آید به قندان
به هر شام و سحر دارم دعایی
الهی غم از آن سامان بگردان
به ذرّه، ذرّه خاکِ مُشک بویش
به مهرت؛ بذر شادی را بیفشان
به درگاهِ سخن دَربانی ام دِه
که آنم به ز صد مُلکِ سلیمان
که درگاهِ سخن را شأن این بس
سلیمان سر بَرَد بَر خاکِ دربان
چراغ راهِ من شعرِ کهن باد
فروزان باد یارب، آن فروزان
دِژِ نیمایی ام چون کوه مُحکم
کهن را بوسه ی نیماست دژبان
نی ام شاعر ولی با شعر دمساز
نمودم بارها این نکته اِذعان
خدا داند که در عالم ندارم
به غیر از دفتر شعری به اَنبان
مرید همتِ مسعود شاهم
به وحدت هستم از مستانِ ایشان
سُکانِ کشتیِ نَفسَم به دستش
اگر بحر هوس میکرد طغیان
بزرگی بود او دردیده ی من
ابر مردی، سخندانی، سخنران
بجز ایزد، نمی ترسید از کس
نشد در زیرِ تیغ ظلم لرزان
به شوقِ وحدتِ ادیان به گیتی
مرا جاری بوَد خونی به شَریان
شعوری جُسته ام در ذرّه ای خُرد
که شرح آن نمی گنجد به دیوان
به سیم و زر نبستم دل، که دیدم
برون آرد ز کف دستی به یک آن
خجل زین شعرِ نا قابل به توسـم
که بردم زیره انگاری به کرمان
زِ صد جز یک نگفتم از تو ای پاک
که نتوان این حقیقت کرد کتمان
بمانا تا که این چرخ است گردان
فری باش و فری زی و فری ، مان
زغیبی حاجتِ خورشید دادند
مرا رازی بود در سینه پنهان
ز اوجِ چرخ “طارق” می سراید
مپوشان چشم هرگز از خراسان
طارق خراسانی
پ . ن
1 – علی بن موسی الرضا (۱۴۸–۲۰۳ ه‍. ق)، ملقب به رضا و ابوالحسن هشتمین امام شیعیان دوازده امامی بعد از پدرش موسی کاظم و قبل از پسرش محمد تقی می‌باشد. علی بن موسی در شهر مدینه از نجمه خاتون متولد و در دیار توس از دنیا رفت. رضا در دوره‌ای زیست می‌کرد که خلفای عباسی با مشکلات عمده‌ای از جمله شورشهای شیعیان مواجه بودند. مأمون به دنبال راهی برای پیروزی بر این شورشها تصمیم گرفت حضرت رضا (ع) را در حکومت دخیل.
2‌ _ ابومحمد فضل بن شاذان بن خلیل ازْدی یا ابن شاذان نیشابوری (فوت ۲۶۰ق-۸۷۳م) محدث، متکلم و فقیه شیعه دوازده امامی بود. وی از اصحاب محمد بن علی (جواد)، علی بن محمد و حسن بن علی (عسکری) (ائمه نهم، دهم و یازدهم شیعه) بود. برخی از محدثین وی را از اصحاب علی بن موسی الرضا، امام هشتم شیعیان دانسته‌اند. وی ۱۸۰ جلد کتاب در دفاع از شیعه نوشت.
آثار معروف
حدود ۱۸۰ کتاب توسط فضل بن شاذان تألیف شده است.
تحصیلات
نیشابور و بغداد و کوفه
پیشه
کلام و فقه و حدیث
از دیگر آثار او می توان به کتاب فی الجبر و التشبیه، کتاب المسائل الاربع فی الامامه اشاره کرد. فضل بن شاذان عمری دراز یافت و در سال ۲۶۰ هجری قمری درگذشت. آرامگاه وی در نیشابور و هم‌جوار بهشت فضل است. گورستان عمومی نیشابور به دلیل وجود آرامگاه فضل بن شاذان، بهشت فضل نام گرفته است. بنابر برخی تحقیقات، فضل بن شاذان، همان فضل بن سنان مورد اشاره شیخ طوسی در رجال است که یکی از وکلای علی بن موسی الرضا دانسته شده است.
آرامگاه فضل ابن شاذان در نیشابور
فضل بن شاذان از اصحاب محمد بن علی جواد است که دو امام بعدی شیعه یعنی علی بن محمد هادی و حسن عسکری را هم درک کرده است. بیش از صد عنوان کتاب در زمینه فقه و حدیث تالیف کرده و بر فرقه های ضالّه ردّیه نوشته است. سی عنوان آن را شیخ طوسی نام برده‌است. کتاب فی الجبر و التشبیه، کتاب المسائل الاربع فی الامامه از جلمه این آثار است.از تالیفات او جز اندکی باقی نمانده است.
3 – اَبومُسْلِمِ خُراسانی[۱] (۷۱۸-۷۵۵ میلادی) فرمانده نظامی ایرانی و رهبر جنبش سیاه‌جامگان بود که توانست با براندازی حکومت بنی امیه، حکومت بنی عباس را پایه‌گذاری کند. نام اصلی او بهزادان پسر ونداد بود که به توصیه ابراهیم امام، یکی از بزرگان بنی عباس، به عبدالرحمن تغییر نام داد و با حکم وی رهسپار خراسان شد تا رهبری جنبش ضد اموی در این منطقه را بر عهده بگیرد. وی پس از پیروزی بر حاکم خراسان و تسخیر مرو، سپاهی را روانه عراق نمود و توانست در سال ۱۳۲ هجری قمری، مروان، آخرین خلیفه اموی را شکست دهد. با بر تخت نشستن ابوالعباس عبدالله سفاح به عنوان اولین خلیفه عباسی، امارت خراسان به ابومسلم سپرده شد. اما قدرت و نفوذ وی برای خلیفه و اطرافیان او نگران کننده بود. سرانجام، ابومسلم در سال ۱۳۷ هجری قمری، به نحو توطئه آمیزی به دستور منصور، دومین خلیفه عباسی به قتل رسید.
4 – محمد بن موسی خوارزمی (زاده حدود سال ۷۸۰ میلادی و درگذشته ۸۵۰ میلادی) ریاضیدان، ستاره‌شناس، فیلسوف، جغرافیدان و مورخ شهیر ایرانی در دوره عباسیان است. وی در حدود سال ۷۸۰ میلادی (قبل از ۱۸۵ قمری) در خوارزم زاده شد. ابن ندیم و قفطی اصالت او را از خوارزم می‌دانند. لقب وی معمولاً اشاره به شهر خوارزم دارد که همان خیوه کنونی واقع در جنوب دریاچه آرال مرکزی و بخشی از جمهوری ازبکستان کنونی است. شهرت علمی وی مربوط به کارهایی است که در ریاضیات، به‌ویژه در رشته جبر، انجام داده به طوری که هیچ‌یک از ریاضیدانان سده‌های میانه مانند وی در فکر ریاضی تأثیر نداشته‌اند و وی را «پدر جبر» نامیده‌اند. جرج سارتن، مورخ مشهور علم، در طبقه‌بندی سده‌ای کتاب خود مقدمه‌ای بر تاریخ علم سده نهم میلادی را «عصر خوارزمی» می‌نامد.
الگوریتم یا خوارزمی مجموعه‌ای متناهی از دستورالعمل‌ها است، که به ترتیب خاصی اجرا می‌شوند و مسئله‌ای را حل می‌کنند. به عبارت دیگر یک الگوریتم، روشی گام به گام برای حل مسئله است. شیوه محاسبه معدل در مدرسه، یکی از نمونه‌های الگوریتم است . که این مورد اساس کار کامپبوتر است از این جهت دانشمندان خوارزمی را پدر رایانه نامیده اند.
5 – حُدودالعالم من المشرق الی المغرب، (معنی: کرانه‌های جهان از خاور تا باختر) از کتاب‌های منثور فارسی سده ۴ ق(۳۷۲ ق برابر با ۳۶۱ ش و ۹۸۲ م) است. حدودالعالم با یافته‌های امروزی، نخستین کتاب جغرافیا به زبان فارسی است. این کتاب در رابطه با شکل و موقعیت کره زمین، جغرافیای عمومی، به ویژه جغرافیای سرزمین‌های اسلامی است. نام مؤلف کتاب معلوم نیست اما برخی آن را به ابویوسف پیشاوری نسبت داده‌اند. اطلاعات این کتاب دقیق و نثر آن ساده و روان است.
به گفته ولادیمیر مینورسکی، خاورشناس روس، ممکن است شخصی به نام «اشعیا ابن فریغون» نویسنده دانشنامه جوامع العلوم نویسنده این کتاب باشد که شاید نسبتی نیز با فریغونیان و امیران آنها داشته باشد. این کتاب به امیر «ابوحارث محمد ابن فریغونی»، از حکمرانان سرزمین گوزگان، واقع در شمال افغانستان امروزی اهدا شده و تدوین آن احتمالاً جهت راهنمایی حکمران بوده ولی نویسنده این کتاب معلوم نیست
ابوالحارث محمد ابن فریغونی، امیری از آل فریغون بوده و حدود 1500 رأس اسب آماده ی سفر داشته است و برای تدوین کتاب حدودالعالم نیاز به سفر های طولانی بوده است وی امکانات فراوانی را برای پژوهشگران فراهم می آورد.
همانگونه که ذکر شد نام نویسنده کتاب معلوم نیست و با شک و تردید به ابویوسف پیشاوری نسبت می دهند ولی احتمال مبرود فکر اینکه زمین گرد است و بر گرد خود میگردد از ابوالحارث محمد ابن فریغونی که با دانشمندان زمان خود در ارتباط بوده، باشد.
6 – رابعه دختر کعب قُزداری که به رابعه بلخی هم شناخته شده‌است، شاعر پارسی‌گوی نیمه نخست سده چهارم هجری (۹۱۴-۹۴۳میلادی) است.[۱] وی طبق اسناد موجود، نخستین شاعر زن پارسی گوی است.[۲] پدرش کعب قزداری، از عربهای کوچیده به خراسان و فرمانروای بلخ و سیستان و قندهار و بست بود. از تاریخ ولادت و مرگ رابعه اطلاعات درستی در دست نیست. آنچه قطعیست آن است که او همدوره با سامانیان و رودکی بوده و به استناد گفتار عطار نیشابوری با رودکی دیدار و مشاعره داشته‌است. زمان مرگ رابعه به احتمال قریب به یقین پیش از مرگ رودکی بوده‌است، بنابراین تاریخ مرگ او را می‌توان پیش از سال ۳۲۹ هجری قمری در نظر گرفت. رابعه به استناد گفتار عطار، در سرودن شعر و هنر نقاشی به‌غایت توانمند و در شمشیرزنی و سوارکاری بسیار ماهر بوده‌است.
دیدار با بکتاش
پس از مرگ کعب، حارث بر تخت پدر می‌نشیند و در یکی از بزم‌های شاهانه او، رابعه با بکتاش، از کارگزاران نزدیک حارث دیدار می‌کند. عطار جایگاه بکتاش در دربار را کلیددار خزانه عنوان کرده‌است. رابعه بی‌درنگ دل به بکتاش می‌بازد و در نهایت دایهٔ رابعه که از علاقه رابعه به بکتاش آگاه می‌شود، میان آن دو واسطه می‌شود. رابعه خطاب به بکتاش نامه‌ای می‌نویسد و تصویری از خویش ترسیم کرده و پیوست آن نامه می‌کند و بدست دایه می‌سپارد تا بدو رساند. چون بکتاش نامه رابعه را می‌خواند و تصویر اورا می‌بیند بدو دل می‌بازد و نامه‌اش را پاسخ می‌دهد. این نامه‌نگاری‌های پنهانی ادامه پیدا می‌کند و رابعه اشعار فراوانی خطاب به بکتاش ضمیمه نامه‌ها کرده و برای او می‌فرستد. ظاهراً روزی بکتاش رابعه را در دهلیزی می‌بیند و آستین اورا می‌گیرد که «چرا مرا چنین عاشق و شیدا کردی اما با من بیگانگی می‌کنی؟» رابعه از او آستین می‌افشاند که «عشق من به تو بهانه‌ایست بر عشقی عظیم‌تر» و اورا بخاطر افتادن در دام شهوت نکوهش می‌کند.
رابعه در میدان نبرد
بر اساس روایت عطار، روزی لشکر دشمن به حوالی بلخ می‌رسد و بکتاش به همراه سپاه بلخ به نبرد می‌رود. رابعه که تاب بی‌خبری از وضعیت بکتاش را ندارد، با لباس مبدل و روی پوشیده، پنهانی در پس سپاه بلخ به میدان جنگ می‌رود. بکتاش در گیرودار نبرد زخمی می‌شود و رابعه که جان بکتاش را در خطر می‌بیند، شمشیر کشیده و به میانه میدان می‌رود و پس از کشتن تعدادی از سپاهیان دشمن پیکر نیمه جان بکتاش را بر اسب کشیده از مهلکه نجات می‌دهد:
بگفت این و چو مردان برنشست او از آن مردان تنی را ده بخست او
برِ بکتاش آمد، تیغ در کف وز آنجا برگرفتش برد با صف
نهادش پس نهان شد در میانه کس‌اش نشناخت از اهل زمانه
شهادت رابعه
علاه رابعه به بکتاش باعث شد برادر او حارث دستور دهد د تا حمامي بتابند و آن سيمين تن را در آن بيفكنند و سپس رگزن هر دو دستش را رگ بزند و آن را باز بگذارد. دژخيمان چنين كردند. رابعه را به گرمابه بردند و از سنگ و آهن در را محكم بستند. دختر فريادها كشيد و آتش به جانش افتاد؛ اما نه از ضعف و دادخواهي, بلكه آتش عشق, سوز طبع, شعر سوزان , آتش جواني, آتش بيماري و سستي, آتش مستي, آتش از غم رسوايي, همـﮥ اين ها چنان او را مي ‌سوزاندند كه هيچ آبي قدرت خاموش كردن آن ها را نداشت. آهسته خون از بدنش مي ‌رفت و دورش را فرا مي ‌گرفت. دختر شاعر انگشت در خون فرو مي‌ برد و غزل ‌هاي پرسوز بر ديوار نقش مي‌ كرد. همچنان كه ديوار با خون رنگين مي‌ شد چهره اش بي رنگ مي ‌گشت و هنگامي كه در گرمابه ديواري نانوشته نماند در تنش نيز خوني باقي نماند. ديوار از شعر پر شد و آن ماه پيكر چون پاره اي از ديوار بر جاي خشك شد و جان شيرينش ميان خون و عشق و آتش و اشك از تن برآمد.
روز ديگر گرمابه را گشودند و آن دلفروز را چون زعفران از پاي تا فرق غرق در خون ديدند. پيكرش را شستند و در خاك نهفتند و سراسر ديوار گرمابه را از اين شعر جگرسوز پر يافتند:
نگارا بي ‌تو چشمم چشمه ‌سار است
همه رويم به خون دل نگار است
ربودي جان و در وي خوش نشستي
غلط كردم كه بر آتش نشستي
چو در دل آمدي بيرون نيايي
غلط كردم كه تو در خون نيايي
چون از دو چشم من دو جوي دادي
به گرمابه مرا سرشوي دادي
منم چون ماهي بر تابه آخر
نمي ‌آيي بدين گرمابه آخر؟
نصيب عشق اين آمد ز درگاه
كه در دوزخ كنندش زنده آنگاه
سه ره دارد جهان عشق اكنون
يكي آتش يكي اشك و يكي خون
به آتش خواستم جانم كه سوزد
چه جاي توست نتوانم كه سوزد
به اشكم پاي جانان مي‌ بشويم
به خونم دست از جان مي بشويم
بخوردي خون جان من تمامي
كه نوشت باد, اي يار گرامي
كنون در آتش و در اشك و در خون
برفتم زين جهان جيفه بيرون
مرا بي تو سرآمد زندگاني
منت رفتم تو جاويدان بماني
چون بكتاش از اين واقعه آگاه گشت نهاني فرار كرد و شبانگاه به خانـﮥ حارث آمد و سرش را از تن جدا كرد؛ و هم آنگاه به سر قبر دختر شتافت و با دشنه دل خويش شكافت .
7_ ابوعبدالله جعفر بن محمد بن حکیم بن عبدالرحمن بن آدم رودکی سمرقندی؛ زادهٔ اواسط قرن سوم هجری قمری ( شاید ۲۴۴ قمری) از شاعران ایرانی دورهٔ سامانی در سدهٔ چهارم هجری قمری است. او استاد شاعران آغاز قرن چهار هجری قمری ایران است. رودکی به روایتی از کودکی نابینا بوده است و به روایتی بعدها کور شد. او در روستایی به‌نام بَنُج رودک در ناحیهٔ رودک در نزدیکی نخشب و سمرقند به دنیا آمد. رودکی را نخستین شاعر بزرگ پارسی‌گوی و پدر شعر پارسی می‌دانند. وی در دربار امیر نصر سامانی بسیار محبوب شد و ثروت بسیاری به دست آورد، با این حال در سالهای پایانی عمر مورد بی‌مهری امرا قرار گرفته بود. او در اواخر عمر به زادگاهش بنجرود بازگشت و در همانجا به سال ۳۲۹ هجری (۹۴۱ میلادی) درگذشت.
8 - ابو منصور محمد بن احمد طوسی (زاده شده پس از ۳۲۰ هجری قمری، درگذشته میان ۳۶۷ تا ۳۶۹ هجری قمری) با تخلص دقیقی از نخستین کسانی بود که پیش از فردوسی تلاش کرد داستان‌های ملی ایران را به شعر درآورد و از پیشگامان حماسه‌سرایی به زبان فارسی است.
دقیقی با دربار شاهان سامانی در پیوند بود و به تشویق نوح دوم سامانی به نظم درآوردن شاهنامه ابومنصوری را آغاز کرد. اما پیش از آنکه آن را به پایان برساند، به دست غلام خود کشته شد.
فردوسی در شاهنامهٔ خود داستان زندگی دقیقی را به کوتاهی نقل کرده و هزار (۱۰۰۰) بیتی که دقیقی سروده را هم در گشتاسپ‌نامه گنجانده و بدین‌گونه از ازدست‌رفتن آن‌ها جلوگیری کرده است.
8_ ابو منصور محمد بن احمد توسی که بیشتر به کوتاهی با نام دقیقی شناخته می‌شود (زاده‌شده پس از ۳۲۰ – درگذشت در مابین سال‌های ۳۶۷ تا ۳۶۹ هجری قمری) شاعر بزرگ پارسی‌زبان بود. او از نخستین کسانی بود که پیش از فردوسی تلاش کرد داستان‌های ملی ایران را به شعر درآورد و از پیشگامان حماسه‌سرایی به زبان فارسی است. بخشی از شاهنامه سرودهٔ اوست که فردوسی آنها را در اثر خود گنجانده‌است. زادگاه وی بنا به روایات گوناگون، توس، بلخ، سمرقند و بخارا ذکر شده‌است، اما بر پایهٔ پژوهش‌های نوین، اینگونه پنداشته می‌شود که او زادهٔ شهر توس بوده‌است. دقیقی با دربار شاهان سامانی در پیوند بود و به تشویق نوح دوم سامانی به نظم درآوردن شاهنامه ابومنصوری را آغاز کرد. اما پیش از آنکه آن را به پایان برساند، به دست غلام خود کشته شد. پس از آن فردوسی توسی کار دقیقی را ادامه داد و شاهنامهٔ ابومنصوری را که منثور بود به نظم درآورد. فردوسی در شاهنامهٔ خود داستان زندگی دقیقی را به کوتاهی نقل کرده و هزاربیتی که دقیقی سروده را هم در شاهنامهٔ خود گنجانده و بدین‌گونه از ازدست‌رفتن آنها جلوگیری کرده‌است. در دوران‌های نوین، از سوی خاورشناسان این دیدگاه مطرح شد که دقیقی یک زرتشتی بوده، ولی امروزه این دید با پژوهش‌های بیشتر رد شده و دقیقی را یک مسلمان شیعه به‌شمار می‌آورند. دقیقی یکی از بزرگ‌ترین و مهمترین شاعرهای فارسی‌زبان است و تأثیری فراوان بر شاعرهای پس از خود، بویژه سبک حماسی شعر فارسی گذاشته‌است.
9_ ابوالقاسم فردوسی طوسی (۳۲۹ هجری قمری – ۴۱۶ هجری قمری، در طوس خراسان)، شاعر حماسه‌سرای ایرانی و سرایندهٔ شاهنامه، حماسهٔ ملی ایران، است. برخی فردوسی را بزرگ‌ترین سرایندهٔ پارسی‌گو دانسته‌اند که از شهرت جهانی برخوردار است. فردوسی را حکیم سخن و حکیم طوس گویند.
پژوهشگران سرودن شاهنامه را برپایهٔ شاهنامهٔ ابومنصوری از زمان سی سالگی فردوسی می‌دانند. تنها سروده‌ای که روشن شده از اوست، خود شاهنامه است. شاهنامه پرآوازه‌ترین سرودهٔ فردوسی و یکی از بزرگ‌ترین نوشته‌های ادبیات کهن پارسی است. فردوسی شاهنامه را در ۳۸۴ ه‍.ق، سه سال پیش از برتخت‌نشستن محمود، به‌پایان برد و در ۲۵ اسفند ۴۰۰ ه‍.ق برابر با ۸ مارس ۱۰۱۰ م، در هفتاد و یک سالگی، تحریر دوم را به انجام رساند.
10_ ابوالقاسم حسن بن احمد عنصری بلخی شاعر پارسی‌گوی بلخ، مشهور به عنصری بلخی در سال ۳۵۰ هجری قمری زاده شد. امیر نصر برادر سلطان محمود غزنوی، وی را به غزنه فراخواند. سلطان محمود غزنوی به او توجه نشان داد و به او عنوان ملک‌الشعرایی داد. عنصری در سال ۴۳۱ هجری قمری درگذشت.
دولتشاه سمرقندی در تذکرهٔ خویش در باب عنصری چنین می‌نویسد:
«مناقب و بزرگواری او اظهر من الشمس است و سرآمد شعرای روزگار سلطان محمود بوده و او را ورای طورِ شاعری فضایل بسیار است. و بعضی او را حکیم نوشته‌اند. چنین گویند که در رکاب سلطان محمود همواره چهارصد شاعرِ متعین ملازم بودندی و پیشوا و مقدم طایفۀ شعرا استاد عنصری بود، و همگان بر شاگردی او مقرّ و معترف بودند و او را در مجلس سلطان منصب ندیمی با شاعری ضمّ بود و پیوسته مقامات و غزوات سلطان نظم کردی. او را قصیده‌ای است مطوّل قریب به یکصد و هشتاد بیت که مجموع غزوات و حروب و فتوح سلطان را در آن قصیده به نظم آورده. و در آخر سلطان محمود استاد عنصری را مثالِ ملک‌الشعرایی قلمرو خود ارزانی داشت و حکم فرمود در اطراف ممالک هر کجا شاعری و خوشگویی باشد سخن خود بر استاد عرضه دارد تا استاد غث و ثمین آن را منقح کرده، در حضرت اعلی به عرض رساند؛ و همه روز مجلس استاد عنصری، شعرا را مقصدی معیّن بود، و او را جاهی و مالی عظیم بدین جهت جمع شده، و فردوسی او را در نظم شاهنامه تحسین بلیغ می‌کند و آن حکایت به جایگاه خود خواهد آمد، و الله و اعلم.»
اشعار بازمانده از عنصری به حدود دو هزار بیت می‌رسد که به نقل از مجمع‌الفصحا اصل این دیوان سی‌هزار بیت بوده است و شامل قصیده، غزل، رباعی، قطعه، ترکیب‌بند، و مثنوی است. بیشتر قصیده‌های او در ستایش سلطان محمود غزنوی و مسعود غزنوی است. در قصیده‌ها و غزل‌های عنصری اصطلاحات حکمت و منطق نیز وجود دارد. قصیده‌های عنصری بی مقدمه است و بیشتر به وصف می‌پردازد. مهم‌ترین مثنوی‌های عنصری عبارتند از: وامق و عذرا، شادبهر و عین‌الحیات، و سرخ‌بت و خنگ‌بت.
آثار این شاعر بزرگ بر اساس کتاب دیوان عنصری بلخی به تصحیح و مقدمهٔ دکتر سید محمد دبیر سیاقی انتشارات کتابخانۀ سنائی و به همت آقای سیاوش جعفری در گنجور در دسترس قرار گرفته است.
11 – ابوعلی حسین بن عبدالله بن حسن بن علی بن سینا، مشهور به ابوعلیِ سینا، ابن سینا و پور سینا (زادهٔ ۳۵۹ ه‍.ش در بخارا – درگذشتهٔ ۲ تیر ۴۱۶ در همدان، ۹۸۰–۱۰۳۷ میلادی همه‌چیزدان، پزشک، ریاضی‌دان، منجم، فیزیک‌دان، شیمی‌دان، روان‌شناس، جغرافی‌دان، زمین‌شناس، شاعر، منطق دان و فیلسوف ایرانی و از مشهورترین و تاثیرگذارترینِ فیلسوفان و دانشمندان ایران‌زمین است که به ویژه به دلیل آثارش در زمینه فلسفه ارسطویی و پزشکی اهمیت دارد. وی نویسنده کتاب شفا یک دانشنامه علمی و فلسفی جامع است و القانون فی الطب یکی از معروف‌ترین آثار تاریخ پزشکی است.
12 - ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی (زاده ۳۷۰ ه. ش. ۹۹۵ در روستای حارث‌آباد بیهق در نزدیکی سبزوار، درگذشته ۴۵۶ ه. ش ۱۰۷۷ در غزنین) مورخ و نویسنده معروف ایرانی در دربار غزنوی است.
شهرت او بیشتر به‌خاطر نگارش کتاب معروف به تاریخ بیهقی است که مهمترین منبع تاریخی در مورد دوران غزنوی است. او اوائل عمر را در نیشابور به تحصیل دانش اشتغال داشت، سپس به سمت دبیری وارد دیوان محمود غزنوی و حکمرانان بعد از او شد و در سال ۴۱۸ ه. ش. پس از درگذشت استادش بونصر مشکان به سمت دبیر دیوان شاهی برگزیده شد.
در روزگار عبدالرشید غزنوی، هفتمین امیر غزنوی، بیهقی به بالاترین مقام در دیوان، صاحب دیوان رسالت رسید. در همین دوران گرفتار تهمت و کین بداندیشان شد. امیربدگمان او را از کار برکنار کرد و به زندان انداخت.
طغرل، غلام گریخته دربار محمود بر امیر عبدالرشید شورید و او را کشت. باز بیهقی به زندان افتاد به همراه گروهی دیگر از درگاهیان و درباریان. وی در سال ۴۳۷ ه. ش. پس از آزادی از زندان شروع به نوشتن کتاب معروف خود، تاریخ بیهقی، نمود.
13_ جوینی تاریخ
14_ جوینی وزیر
15_ "ابوالحسن علي بن زيد ابن محمد بيهقي"، معروف به "ابن فندق" و "فريد خراسان"، حكيم و اديب مشهور ايران و از رياضي دانان بزرگ قرن 6 هجري است. وي در فقه، اصول، طب، لغت، عروض، حكمت، كلام، تاريخ و ساير علوم رايج زمان تبحر داشت. ولادت او را"ياقوت" به سال 499 ه‍.ق نوشته است اما از قرائن چنين برمي آيد كه بايد پيش از اين تاريخ بوده باشد.
ابن فندق در بيهق- منطقه اي در سبزوار- متولد شد. در جواني به كسب علوم مختلف پرداخت و بسياري از استادان بزرگ زمان خود را در بيهق، نيشابور، مرو، سرخس و ديگر مناطق خراسان ملاقات كرد و از آنان بهره جست، از جمله ديداري با "حكيم عمر خيام" داشت كه شرح آن را در كتاب "تتمه صوان الحكمة" آورده است. بيهقي مدتي را نيز در بيهق به قضاوت گذراند.
مهمترين اثر او كتاب پارسي "تاريخ بيهق" در تاريخ و جغرافياي ناحيه بيهق و ذكر رجال علم و ادب و كتاب و نيز سادات و خاندانهاي مشهور و ديگر اطلاعات تاريخي آن سرزمين است
16 – ابوسعید فضل‌الله بن احمد بن محمد بن ابراهیم (ابوسعید فضل‌الله بن ابوالخیر احمد) مشهور به شیخ ابوسعید ابوالخیر (۳۵۷-۴۴۰ قمری) عارف و شاعر نامدار ایرانی تبار قرن چهارم و پنجم است. ابوسعید ابوالخیر در میان عارفان مقامی بسیار برجسته و ویژه ای دارد و نام او با عرفان و شعر آمیختگی عمیقی یافته‌است. چندان که در بخش مهمی از شعر پارسی چهره او در کنار مولوی و خیام قرار می‌گیرد، بی آنکه خود شعر چندانی سروده باشد. در تاریخ اندیشه‌های عرفانی اش در بالاترین سطح اندیشمندان این گُستره ی پهناور در کنار حلاج، بایزید بسطامی و ابوالحسن خرقانی به شمار می‌رود. همان کسانی که سهروردی آنها را ادامه دهندگان فلسفه باستان و ادامه حکمت خسروانی می‌خواند. از دوران کودکی نبوغ و استعداد او بر افراد آگاه پنهان نبوده‌است.
17- ابوریحان محمد بن احمد بیرونی (زادهٔ ۱۴ شهریور ۳۵۲ خورشیدی، کاث، خوارزم – درگذشتهٔ ۲۲ آذر ۴۲۷، غزنین)، دانشمند و ریاضی‌دان، ستاره‌شناس، تقویم‌شناس، انسان‌شناس، هندشناس، تاریخ‌نگارِ، گاه‌نگار و طبیعی‌دان برجستهٔ خوارزمی ایرانی و همه‌چیزدان در سدهٔ چهارم و پنجم هجری است. بیرونی را بزرگ‌ترین دانشمندِ مسلمان و یکی از بزرگ‌ترین دانشمندانِ ایرانی در همهٔ اعصار می‌دانند. همچنین او را پدرِ انسان‌شناسی و هندشناسی می‌دانند. وی به زبان خوارزمی، زبان فارسی، زبان عربی و زبان سانسکریت مسلط بود و با زبان یونانی باستان، عبری توراتی و زبان سریانی آشنایی داشت. بیرونی یک نویسندهٔ بی طرف در نگارشِ باورهای مردمِ کشورهای گونه‌گون بود و به‌پاسِ پژوهش‌های قابلِ توجه‌اش، با عنوانِ اُستاد شناخته شده است.
بیرونی در کتاب «الاسطرلاب» روشی برای محاسبهٔ شعاع زمین ارائه می‌کند (بوسیلهٔ افتِ افق وقتی از ارتفاعات به افق نگاه می‌کنیم). بعدها در کتابِ «قانون مسعودی» ابوریحان عملی کردن این روش توسط خود را گزارش می‌دهد. اندازه گیریِ او یک درجهٔ سطح زمین را ۵۸ میل بدست آورده‌است که با توجه به اینکه هر میل عربی ۱۹۷۳٫۳ متر است، شعاعِ زمین ۶۵۶۰ کیلومتر (بر حسبِ واحدهایِ امروزی) به دست می‌آید که تا حدِ خوبی به مقدارِ صحیحِ آن نزدیک است.
خورشیدگرفتگی هشتم آوریل سال ۱۰۱۹ را در کوه‌های لغمان در افغانستان کنونی را رصد و بررسی کرد و ماه‌گرفتگی سپتامبر همین سال را در غزنه پژوهید.
18– ابومعین ناصر بن خسرو بن حارث قبادیانی بلخی، معروف به ناصرخسرو (۳۹۴–۴۸۱ ه‍. ق) از شاعران بزرگ فارسی‌زبان، فیلسوف، حکیم و جهانگرد ایرانی و از مبلغان مذهب اسماعیلی بود. وی در قبادیان از توابع بلخ متولد شد و در یمگان از توابع بدخشان درگذشت.[۵] وی بر اغلب علوم عقلی و نقلی زمان خود از قبیل فلسفه و حساب و طب و موسیقی و نجوم و کلام تبحر داشت و در اشعار خویش به کرات از احاطه داشتن خود بر این علوم تأکید کرده‌است. ناصر خسرو به همراه حافظ و رودکی جزء سه شاعری است که کل قرآن را از برداشته‌است.[نیازمند منبع] وی در آثار خویش، از آیات قرآن برای اثبات عقاید خودش استفاده کرده‌است.
19 – ابوعلی حسن پسر علی پسر اسحاق طوسی شناخته شده به خواجه نظام‌الملک طوسی (۳۹۶ شمسی – ۲۸ مهر ۴۷۱ شمسی؛ ۴۰۸ قمری – ۱۰ رمضان ۴۸۵ قمری؛ ۱۰۱۸ میلادی – ۱۴ اکتبر ۱۰۹۲ میلادی) (متولد طوس[نیازمند منبع]، کشته شده در بروجرد و دفن شده در اصفهان) وزیر نیرومند دو تن از شاهان دوره سلجوقیان در ایران بود. وی نیرومندترین وزیر در دودمان سلجوقی بود و سلجوقیان نیز در زمان وی به اوج نیرومندی رسیدند. او بیست و نه سال سیاست درونی و بیرونی را رقم می زد.
نهضتی که نظام‌الملک با ساختن نظامیه‌های متعدد بوجود آورد به‌زودی و با سرعتی شگفت‌آور در سراسر شهرهای ایران و بسیاری دیگر از شهرهای کشورهای اسلامی دنبال شد، به‌طوری که درسده‌های پنجم و ششم هیچ شهری نبود که در آن مدارس متعددی وجود نداشت؛ چه کوچک چه بزرگ. امرا و حاکمان نیز به پیروی از وی یا برای نشان دادن علاقه خود به علم، به‌احداث مراکز تعلیم در شهرهای خود همت گماشتند. در این مدارس درس‌های زیر تدریس می‌شد. فقه، حدیث، تفسیر، علوم ادبی، ریاضیات، طب و حکمت همچنین کلیه مدارس دارای کتابخانه‌های معتبر بودند. در این مدارس هر دانشجوئی حجره‌ای خاص خود داشت و مقرری ماهیانه می‌گرفت. خوراک و خوابگاه نیز برعهده دانشگاه بود. خواجه، نظامیه نیشابور را برای امام الحرمین ابوالمعالی عبدالملک عبدالله الجوینی ساخت. امام‌الحرمین به‌مدت بیست سال در این مدرسه به تدریس اشتغال داشت و شاگردانی همچون امام محمد غزالی تربیت کرد.
20– مجدالدین ابوالفتح احمد بن محمد غزالی (۴۵۲–۵۲۰ ه. ق)، برادر کوچکتر ابو حامد محمد غزالی بود. کنیه وی ابوالفتوح، والقابش مجدالدین، زین الدین و حجت‌الاسلام بود. تاریخ و محل تولد او در منابع ذکر نشده، اما چون زندگی و تحصیلات این دو برادر به هم نزدیک بوده، براساس تاریخ و محل تولد محمد، احتمالاً احمد نیز در طابران طوس و دو سه سالی پس از برادرش محمد، در۴۵۲ یا ۴۵۳ به دنیا آمده است. وی یکی از فقهای بزرگ سدهٔ پنجم هجری و زادهٔ شهر توس بود. او هم چنین از بزرگ‌ترین عارفان و صوفیان عصر خود بود و اثر بزرگ وی سوانح العشاق نیز در همین باب تألیف شده است. این کتاب بزرگانی چون عراقی و عبدالرحمان جامی را تحت تأثیر قرار داده است. احمد، مانند برادرش، تحصیلات مقدماتی خود را در فقه به پایان رساند و هنوز جوان بود که به تصوّف گرایید. احمد غزالی مرید شیخ ابوبکر نساج طوسی بود و نسّاج نیز با پنج واسطه مرید جنید بغدادی محسوب می‌شود. احتمالاً احمد تا سال ۴۸۷ ه. ق که ابوبکر نساج درگذشت، نزد وی بوده است. غزالی از سال ۴۸۸ تا ۴۹۸ هجری قمری در نظامیه بغداد به نیابت از برادرش (محمّد) -که به سفری دراز رفته بود- تدریس می‌کرد. دراویش سلسله نعمت‌اللهی احمد غزالی را هفتمین قطب این سلسه بعد از غیبت کبرای امام دوازدهم به شمار می‌آورند. شیخ احمد غزالی در سنهٔ ۵۲۰ در شهر قزوین وفات یافت. مدفن وی مسجد «احمدیه» در شهر قزوین است.
22 – عُمَر خَیّام نیشابوری (نام کامل: غیاث‌الدین ابوالفتح عُمَر بن ابراهیم خَیّام نیشابوری) (زادهٔ ۲۸ اردیبهشت ۴۲۷ در نیشابور – درگذشتهٔ ۱۲ آذر ۵۱۰ در نیشابور) که خیامی و خیام نیشابوری و خیامی النّیسابوری هم نامیده شده‌است، همه‌چیزدان،فیلسوف، ریاضی‌دان، ستاره‌شناس و رباعی سرای ایرانی در دورهٔ سلجوقی است. گرچه پایگاه علمی خیام برتر از جایگاه ادبی اوست و لقبش «حجّةالحق» بوده‌است، ولی آوازهٔ وی بیشتر با انگیزه نگارش رباعیآتش است که شهرت جهانی دارد. افزون بر آن‌که رباعیات خیام را به بیشترِ زبان‌های زنده برگردان نموده‌اند، ادوارد فیتزجرالد رباعیات او را به زبان انگلیسی برگردانده است که مایهٔ شهرت بیشتر وی در مغرب زمین شده‌است.
یکی از برجسته‌ترین کارهای وی را می‌توان سر و سامان دادن و سرپرستی محاسبات گاه‌شماری ایران در زمان وزارت خواجه نظام‌الملک، که در دورهٔ پادشاهی ملک‌شاه سلجوقی (۴۲۶–۴۹۰ هجری قمری) بود، دانست؛ محاسبات منسوب به خیام در این زمینه، هنوز معتبر است و دقتی به مراتب بالاتر از تقویم میلادی دارد. وی در ریاضیات، نجوم، علوم ادبی، دینی و تاریخی استاد بود. نقش خیام در حل معادلات درجه‌سوم و مطالعاتش دربارهٔ اصل پنجم اقلیدس نام او را به عنوان ریاضی‌دانی برجسته در تاریخ علم ثبت کرده‌است.نوپیدا کردن نظریه‌ای دربارهٔ نسبت‌های هم‌ارز با نظریهٔ اقلیدس نیز از مهم‌ترین کارهای اوست.
21 – ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی غزنوی یا حکیم سنایی (۴۷۳-۵۴۵ قمری)، از بزرگ‌ترین صوفیان و شاعران قصیده‌گو و مثنوی‌سرای زبان پارسی است، که در سدهٔ ششم هجری می‌زیسته است. برخی معتقدند که سنایی شاعری است که برای نخستین بار عرفان را به صورت جدی وارد شعر فارسی کرد ولی صوفیان پیش از او نیز در اشعار خود مضامین عرفانی را بیان کرده‌اند که می‌توان به شاهنامه فردوسی اشاره کرد. تصوف سنایی با آن‌که از سخنان قلندران و اهل ملامت نیز مایه می‌گیرد، چیزی معتدل است.
سنایی طی عمر خود سه حالت شخصیتی مختلف پیدا کرده‌است. نخست مداح و هجاگوی بوده، پس از آن وعظ و نقد اجتماعی روی آورده و دست آخر عاشق و قلندر و عارف شده‌است. سنایی تا آخر عمر گرفتار این سه حالت بوده است.
22– اوحدالدّین محمّدبن محمّد انوری(یا علی بن محمد انوری) معروف بهانوری ابیوردی و «حجّةالحق» از جملهٔ شاعران و دانشمندان ایرانی سده ۶ قمری در دوران سلجوقیان است.
انوری استاد قصیده سرای شعر پارسی و آراسته به هنرهای خوش‌نویسی و موسیقی بوده‌است. او از دانش‌های ریاضیات، فلسفه و موسیقی بهره‌ور و در اخترشناسی به زبان خود مرجع بوده‌است. وجود گواه‌ها و نشانه‌هایی در شعر انوری سخن از آگاهی او از موسیقی دارد و همین امر برخی از پژوهندگان را برانگیخته تا او را موسیقی‌دانی تحصیل کرده بدانند.
23 – افضل‌الدّین بدیل بن علی خاقانی شروانی، متخلّص به خاقانی (۵۲۰ قمری در شَروان – ۵۹۵ قمری در تبریز) از جملهٔ نامدارترین شاعران ایرانی و بزرگ‌ترین قصیدهسرایان تاریخ شعر و ادب فارسی به‌شمار می‌آید. از القاب مهم وی حَسّان العجم است. آرامگاه وی واقع در شهر تبریز ایران است.
24 – فریدالدین ابوحامد محمد عطار نیشابوری مشهور به شیخ عطّار نیشابوری (زادهٔ ۵۴۰ در نیشابور – درگذشتهٔ ۶۱۸ هجری قمری در شادیاخ نیشابور) یکی از عارفان و شاعران ایرانی بلندنام ادبیات فارسی در پایان سدهٔ ششم و آغاز سدهٔ هفتم است. او در سال ۵۴۰ هجری برابر با ۱۱۴۶ میلادی در نیشابور زاده شد و در ۶۱۸ هجری به هنگام حملهٔ مغول به قتل رسید.
25 – حکیم سعدالدین بن شمس‌الدین نزاری بیرجندی قهستانی از سرایندگان بزرگ نیمه دوم سده هفتم و آغاز قرن هشتم، در سال ۶۵۰ هجری قمری در خانواده‌ای اسماعیلی در روستای #فوداج از توابع بیرجند متولد شد. نزاری را نخستین نویسنده دوره بعد از الموت دانسته‌اند که زبان شعر و تعبیرات و اصطلاحات صوفیان را برای پنهان کردن عقاید اسلامی برگزید.
وی پس از پایان تحصیلات مقدماتی خود در بیرجند و قاین، به مطالعه ادبیات و علوم متداول زمان خود در قهستان پرداخت. او از جوانی به دیوانی روی آورد. در سال ۶۷۸ هجری قمری به آذربایجان، اران، گرجستان، ارمنستان و باکو رفت و پس از دو سال به قهستان بازگشت و به خدمت امرای خاندان کرت درآمد. اما معاندان وی، ملوک کرت را بر وی برانگیختند تا جایی که معزول و اموالش مصادره گشت. نزاری سالهای پایان عمر خود را به انزوا گذراند و به شغل کشاورزی پرداخت. در نام وی و پدرش در برخی منابع اختلاف وجود دارد. گویند که ازشیعیان اسماعیلیه و از مریدان نزار بن مستنصر بالله فاطمی در مصر بود. وی دارای ۳ فرزند پسر بود که یکی از آنها در عنفوان جوانی در گذشت.
بسیاری از شعرا و نویسندگان از آن جمله جامی، شاعر و عارف نامدار سده نهم برخی از اشعار حافظ را متأثر از اشعار حکیم نزاری میدانند و به عبارت دیگر معتقدند که حافظ از شیوه نزاری پیروی کرده است.
نزاری هم عصر سعدی بوده است. در کتاب تاریخ آل یاسر مشهور به حسامی واعظ، ضمن بیان هم عصری حکیم نزاری با سعدی آمده است که این دو با هم در شیراز و بیرجند صحبت داشته‌اند و شیخ یکی دو نوبت به عشق صحبت با او از شیراز به بیرجند آمده و ذکر او را در منظومات خود آورده است.
تالیفات مهم حکیم نزاری عبارتند از: دیوان نزاری سفرنامه – ادب‌نامه – ماجرای شب و روز – مثنوی ازهر و مزهر – دستورنامه که مشهورترین مثنوی نزاری می‌باشد.
حکیم نزاری در سال ۷۲۰ یا ۷۲۱ قمری چشم از جهان بسته است. آرامگاه وی در بیرجند و در خیابانی که به نام و افتخار او نامگذاری شده، واقع است.
26 – جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولانا، مولوی و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ یا وخش – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ – ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی پارسی‌گوی است.نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده‌است.
27– ابو جعفر محمد بن محمد بن حسن توسی مشهور به خواجه نصیرالدین (زادهٔ ۵ اسفند ۵۷۹ در توس – درگذشتهٔ ۱۱ تیر ۶۵۳ در بغداد) شاعر، همه‌چیزدان، فیلسوف، متکلم، فقیه، ستاره‌شناس، اندیشمند، ریاضیدان، منجم، پزشک و معمار ایرانی سده هفتم است. کنیه‌اش «ابوجعفر» و به القابی چون «نصیرالدین»، «محقق طوسی»، «استاد البشر» و «خواجه» شهرت دارد.
28 – سربداران نام جنبشی از شیعیان ایران، در سده هشتم خورشیدی بود. پس از یکصد و بیست سال چیرگی قوم تاتار و مغول بر ایران و بسیاری از مناطق آسیا، جنبشی مردمی در باشتین و سبزوار خراسان علیه ستم و تعدی فرمان‌روایان مغول و عاملان آنان رخ داد. از تلاش پیگیر رهبران آزاده این قیام، منجر به تشکیل حکومت مستقل ملی و شیعه مذهب ایرانی در خراسان شد. مهم‌ترین ویژگی‌های این حکومت عبارت بود از: تنفر و انزجار از عنصر مغولی و تثبیت ایدئولوژی تشیع امامی.
29_ جامی
30 – بهاءالدین محمد بن حسین عاملی معروف به شیخ بهایی (زادهٔ ۸ اسفند ۹۲۵ خورشیدی در بعلبک، درگذشته ۸ شهریور ۱۰۰۰ خورشیدی در اصفهان – دفن در مشهد (حرم حضرت رضا (ع)) حکیم، فقیه، عارف، منجم، ریاضیدان، شاعر، ادیب، مورخ و دانشمند نامدار قرن دهم و یازدهم هجری؛ که در دانش‌های فلسفه، منطق، هیئت و ریاضیات تبحر داشت. در حدود ۹۵ کتاب و رساله از او در سیاست، حدیث، ریاضی، اخلاق، نجوم، عرفان، فقه، مهندسی و هنر و فیزیک بر جای مانده‌است. به پاس خدمات وی به علم ستاره‌شناسی، یونسکو سال ۲۰۰۹ که مصادف با سال نجوم می‌بوده نام وی را در لیست مفاخر ایران ثبت کرد.
31 – نادر شاه افشار (زاده ۱۰۶۷ شمسی درگز – مقتول ۱۱۲۶ در قوچان) که پیش از پادشاهی نادر قلی خوانده می‌شد، ملقب به تهماسب‌قلی خان از ایل افشار خراسان که از ۱۱۱۴ تا ۱۱۲۶ خورشیدی پادشاه ایران و بنیانگذار دودمان افشاریه بود. او از مشهورترین پادشاهان ایران، پس از اسلام است. سرکوب افغان‌ها و بیرون راندن عثمانی و روسیه از کشور و تجدید استقلال ایران و نیز فتح دهلی و ترکستان و جنگهای پیروزمندانه او سبب شهرت بسیارش شد.
32 – هادی سبزواری (۱۲۱۲–۱۲۸۹ هجری قمری) دانشمند علوم اسلامی و فیلسوف معروف و شاعر و فقیه ایرانی است. ملا هادی غزل‌های حکمی و عرفانی سروده‌است و در شعر «اسرار» تخلص می‌کرد.
33 – کلنل محمدتقی خان پسیان (زاده ۱۲۷۰ خورشیدی – ورزقان – ۹ مهر ۱۳۰۰ – قوچان) از نظامیان اواخر دورهٔ قاجاریه و اولین ایرانی بود که دوره آموزش خلبانی دید.
او در کنار قبر نادرشاه افشار در مجموعهٔ باغ نادری مشهد به خاک سپرده شده‌است که طراحی سنگ مزار وی را هوشنگ سیحون برعهده گرفت. در تشییع جنازه کلنل محمدتقی خان پسیان در سال ۱۳۴۰ ق (۱۳۰۰ ش) عارف قزوینی شعری برای وی سرود.
این سر که نشان سرپرستی‌ست
امروز رها ز قید هستی‌ست
با دیدهٔ عبرتش ببینید
کاین عاقبت وطن‌پرستی‌ست
34 – عبدالجواد بجنگردی معروف به ادیب نیشابوری(ادیب اول-یکم)، ادب شناس،شاعر، محقق، مدرس و اندیشمند معروف دوره مشروطیت است. ادیب به دو زبان فارسی و عربی شعر سروده است. در تاریخ ادبیات صدوپنجاه سال اخیر نیشابور دو نفر معروف به ادیب بودند: یکی میرزا عبدالجواد بجنگردی معروف به ادیب اول، و دیگری شیخ محمدتقی ادیب نیشابوری معروف به ادیب دوم و متخلص به راموز که شاگرد ادیب اول بوده است.
32 – محمد تقی ادیب نیشابوری(۱۳۱۲–۱۳۹۶هـ. ق) مشهور به ادیب ثانی متخلص به «راموز» از دانشمندان علوم اسلامی معاصر و شاعر فارسی زبان بود. او متخصص ادبیات عربی بود و در رشته‌های ادبیات فارسی، منطق، فلسفه، ریاضیات، اصول، فقه، رجال، حدیث، تفسیر، طب قدیم، نجوم تحصیل کرده بود. او شاگرد ادیب نیشابوری بود.
35 – محمد غفاری معروف به کمال‌المُلک نقاش ایرانی بود. (۱۲۲۴ کاشان- ۱۳۱۹ نیشابور) وی یکی از مشهورترین و پرنفوذترین شخصیت‌های تاریخ هنر معاصر ایران به شمار می‌آید. او برادرزاده صنیع‌الملک است.
وی در یکی از خانواده‌های هنرمند و سرشناس در کاشان چشم به جهان گشود. غفاری پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی در کاشان به همراه برادر بزرگترش به تهران آمد و در دارالفنون در رشتهٔ نقاشی ادامه تحصیل داد. پس از گذشت سه سال تحصیل وی در دارالفنون، هنگامی که ناصر الدین شاه از این مدرسه بازدید می‌کرد، کار او را پسندید و وی را به دربار فراخواند.
36– محمدتقی بهار (زادروز پنجشنبه ۱۲ ربیع الاول ۱۳۰۴ هجری قمری، برابر با ۱۸ آذر ۱۲۶۵ هجری شمسی و مطابق با ۹ دسامبر ۱۸۸۶ میلادی _ درگذشت یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۳۰، برابر با ۲۲ آوریل ۱۹۵۱ در خانه مسکونی خود در تهران و خاکسپاری ۲ اردیبهشت در آرامگاه ظهیرالدوله در شمیران) ملقب به ملک‌الشعرا و متخلص به «بهار»، شاعر، ادیب، نویسنده، روزنامه‌نگار، تاریخ‌نگار و سیاست‌مدار معاصر ایرانی بود.
37 – بدیع‌الزمان فروزانفر (زادهٔ ۱۴ شهریور ۱۲۷۶ در بُشرویه – درگذشتهٔ ۱۶ اردیبهشت ۱۳۴۹ در تهران)، استاد زبان و ادبیات فارسی و ادیب معاصر است.
38 – علی شریعتی مَزینانی، مشهور به دکتر علی شریعتی[ (زادهٔ ۲ آذر ۱۳۱۲ در روستای کاهک، سبزوار – درگذشتهٔ ۲۹ خرداد ۱۳۵۶ در ساوت‌همپتون، انگلیس) نویسنده، جامعه‌شناس، تاریخ‌شناس، فیلسوف پژوهشگر دینی اهل ایران، از مبارزان و فعالان مذهبی و سیاسی و از نظریه‌پردازان انقلاب اسلامی ایران بود،که در سن۴۴سالگی به‌صورت مشکوکی در انگلستان درگذشت، و هم‌اکنون آرامگاه وی در مکانی نزد مقبرهٔ زینب کبری در دمشق سوریه است.
شریعتی، علاوه بر شهرت زیادش برای سهم داشتن در انقلاب ایران، به‌دلیل کارنامهٔ فعالیت‌هایش برای احیای مذهب و سنت در جامعه و بیدارگری دربارهٔ سلطنت وقت نیز شهرت داشته‌است. شریعتی را در ادبیات معاصر معلم شهید می‌نامند؛ و از زمان انقلاب تاکنون یادبودهای زیادی به یاد او برگزار و اجرا کرده‌اند؛ و از آن زمان نقدها و تجلیل‌های زیادی پیرامون آثار، آراء و تأثیراتی که او بر چند دههٔ معاصر ایران گذاشته وجود دارد.
39– سید محمود فرخ خراسانى (نولد 1375 – وفات 1360 ش ) متخلص به «فرخ» فرزند سید احمد جواهرى متخلص به «دانا»، مقدمات فارسى و عربى را در مدارس قدیمه (مكتبى در مجاورت منزلشان) آموخت، الفباى قرآن را فراگرفت و كتاب‏هاى موش و گربه و حسنین و عاق والدین و حسین كرد و نصاب الصبیان و گلستان سعدى را خواند، امثله و صرف میر را در یكى از حجره‏هاى صحن نو از آخوند مكتبدارى به نام ادیب‏السلطنه آموخت. فنون ادب را (انموذج و هدایة و مغنى و مطول) از محضر شیخ محمدحسین سبزوارى و پدر خود (كتاب گوهر مراد را پیش پدرش خواند) فراگرفت، در هشت سالگى به نظم شعر پرداخت، بیشتر اشعار وى به سبك خراسانى است.
سال‏ها تصدى امور آستان قدس رضوى را بر عهده داشت و چندى نیز كفیل استاندارى خراسان بود. وى در همان حال عضویت هیئت مدیره كارخانه‏ى نخ‏ریسى و برق خسروى را نیز داشت. ضمنا دوره‏هاى دوازدهم و سیزدهم مجلس شوراى ملى نماینده‏ى قوچان بود. در سال‏هاى آخر عمر در مشهد انزوا گزید و به تأسیس انجمن ادبى فرخ اقدام كرد. در سال 1353 دانشگاه مشهد به محمود فرخ مقام استادى افتخارى دانشكده‏ى ادبیات و علوم انسانى آن دانشگاه را اعطاء كرد.
40 – مهدی اخوان ثالث (۱۰ اسفند ۱۳۰۷ مشهد – ۴ شهریور ۱۳۶۹ تهران)، شاعر پرآوازه و موسیقی‌پژوه ایرانی بود. او علاقه به مطالعه منابع ایرانی اصیل و کیش زرتشتی داشت. نام و تخلص وی در اشعارش م. امید بود.
اشعار او زمینهٔ اجتماعی دارند و گاه حوادث زندگی مردم را به تصویر کشیده‌است؛ همچنین دارای لحن حماسی آمیخته با صلابت و سنگینی شعر خراسانی و نیز در بردارندهٔ ترکیبات نو و تازه است.
اخوان ثالث در شعر کلاسیک فارسی توانا بود و در ادامه به شعر نو گرایید. از وی اشعاری در هر دو سبک به جای مانده است. همچنین او آشنا به نوازندگی تار و مقام‌های موسیقیایی بود.
41 – عمادالدین حسنی برقعی، معروف به عماد خراسانی (۱۳۰۰ – ۲۸ بهمن ۱۳۸۲) شاعر غزل‌سرا و قصیده‌سرای مشهور خراسانی است و از نام‌آوران شعر و غزل معاصر ایران به‌شمار می‌آید.
41 – محمود دولت‌آبادی (زادهٔ ۱۰ مرداد ۱۳۱۹ دولت‌آباد سبزوار) نویسنده، نمایش‌نامه نویس و فیلم‌نامه‌نویس اهل ایران است. رمان بلندِ (ده جلدی) کلیدر مشهورترین اثر دولت‌آبادی است.
آثار دولت‌آبادی به زبان‌های انگلیسی، فرانسوی، ایتالیایی، نروژی، سوئدی، چینی، کردی، عربی، هلندی، عبری و آلمانی ترجمه شده‌اند.
محمود دولت‌آبادی چندین نمایش‌نامه و فیلم‌نامه را به نگارش درآورده است، او همچنین سابقه بازیگری در تئاتر و سینما را دارد، اقتباس از آثار دولت‌آبادی ساخت چند فیلم را به‌همراه داشته‌است.
فضای اکثر نوشته‌های دولت‌آبادی در روستاهای خراسان رخ می‌دهد و رنج و مشقت روستاییان شرق ایران را به تصویر می‌کشد.
دولت‌آبادی در سال ۲۰۱۳ برگزیده جایزهٔ ادبی یان میخالسکی سوییس شد. در سال ۲۰۱۴ جایزه شوالیه ادب و هنر فرانسه توسط سفیر دولت فرانسه در تهران به محمود دولت‌آبادی اهدا شد.
42 – حِیْدَر یَغْما،(تولد: ۱۹۲۶ / ۱۳۰۲ خورشیدی در روستای صومعه , نیشابور- مرگ مارس ۱۹۸۶ / ۲اسفند ۱۳۶۶ در نیشابور) از شاعران معاصر ایرانی بود.
یغما به سبب شغل اصلی اش به شاعر خشتمال نیشابوری مشهور است. شغل او خشت مالی، در یکی از کوره پز خانه‌های نیشابور بود. یغما فاقد سواد دانشگاهی بود اما شعر می‌سرایید. بسیاری از اشعار وی نظرگاه شخصی وی به جهان است. در مدت شاعری اش وی را گاهی متهمّش می‌کردند که شعرهای مهجور قدما را می‌دزدد و پس و پیش می‌کند و به اسم خودش می‌سراید. گاهی هم شعرهایش را می‌دزدیدند و بدون پس و پیش کردن به اسم خودشان می کردند...!
43_ حسین آقا ممتحنی مشهور به حمید سبزواری شاعر ایرانی بود که با عنوان «شاعر انقلاب» شناخته می‌شد. اگر چه برخی در مورد او لقب «پدر شعر انقلاب» را نیز به کار برده‌اند. یکی از مشهورترین آثار او چکامه همپای جلودار است که با دکلمه فرج‌الله سلحشور و خوانندگی حسام‌الدین سراج اجرا شده‌است.
محل دفن: پارک بهمن، سبزوار، بوستان بهمن، سبزوار
کتاب‌ها: سرود سپیده، تو عاشقانه سفر کن: گزیده اشعار
44_ محمّدرضا شفیعی کَدْکَنی با تخلّصِ م. سرشک (زادهٔ ۱۹ مهرِ ۱۳۱۸) ادیب، نویسنده، پژوهشگر، استاد دانشگاه تهران[۱] و شاعر اهل ایران است
45_ مرتضی مطهری فریمانی (۱۳ بهمن ۱۲۹۸ – ۱۱ اردیبهشت ۱۳۵۸) روحانی شیعه، استاد فلسفهٔ اسلامی و کلام اسلامی و تفسیر قرآن، عضو هیئت موتلفه اسلامی و از نظریه‌پردازان نظام جمهوری اسلامی ایران بود. وی پیش از انقلاب ۱۳۵۷ استاد دانشکده الهیات دانشگاه تهران بود و پس از انقلاب به ریاست شورای انقلاب منصوب شد
46 _ ابراهیم حاج محمدی تخلص قمر خود میفرماید:
استاد ابراهیم حاج محمدی خود می گوید: در سوّمین روز از چهارمین فصل سال 1339 هجری شمسی به تاوان اینکه پدر پدر پدرانم به تلبیس ابلیس لعین از ثمره ی شجره ی ممنوعه ای در بهشت تناول کرده بود، به محبس تنگ و تاریک دنیا پای نهادم.
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در ایـــن دیـــر خـــراب آبـــادم
پدرم که خدایش بیامرزاد از مردمان کرمان بود و مادرم که عمرش دراز باد از دیار خراسان است.
تحصیلات خود را تا پایان مقطع متوسطه در فریمان گذراندم و پس از آن موفق به طی دوره کارشناسی در تهران و کارشناسی ارشد در رشته ی فلسفه و حکمت اسلامی در مشهد مقدّس شدم.
همزمان با تحصیلات دانشگاهی ، ادبیّات عرب {اعم از صرف و نحو و عروض و قافیه و معانی و بیان} ونیز فقه و اصول را در محضر اساتید برجسته حوزه ی مشهد و قم فراگرفتم و مقالات متعدّدی در زمینه ی مسائل اجتماعی و فرهنگی در مجلّات و نشریّات به طبع رسانده ام . از جمله :
1- نسبیّت اخلاق از دیدگاه متفکّر شهید استاد مطهّری
2- مبانی حکومت دینی در اندیشه ی سیاسی استاد شهید مطهّری
3- آزادگی و آزادی حق با وظیفه
4- جهاد اکبر جامعه { امر به معروف و نهی از منکر }
5- مطهّری و فهم شریعت و طبیعت
سرودن را از 15 سالگی آغازیدم و در همه ی قوالب شعری سنتی و نو و نیمایی طبع آزموده ام و طنز را جدی گرفته ام
47_ اقتداری در سال 1335 در روستای (علیَک)از توابع سبزوار چشم به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را در آن جا و تکمیلی را در شهرستان سبزوار به پایان رساند.در سال 1358با مدرک دیپلم به حرفه ی معلمی مشغول شد. در حین کار وارد دانشگاه آزاد شد و در سال 1374 مدرک کارشناسی ادبیات خود را اخذ نمود.
در سال 1368 با انجمن ادبی ابن یمین ؛ به سرپرستی شهاب سبزواری آشنا شد. در سال 1376 انجمن ادبی اسرار سبزوار را با همکاری حسن دلبری و جواد جعفری نسب تاسیس کرد و 2 سال به عنوان مسئول انجمن شاگردان زیادی را تربیت نمود.
2 کتاب شعر به نام های زمزمه های خاکستری که در سال 1378 و از دل به کاغذ که در 1382 به چاپ رساند
استاد علی اصغر اقتداری در ویرایش قصیده خراسان نقش مهمی را ایفا کردند وی در اثر بیماری کرونا در پاییز سال 1399 جان به جان آفرین تسلیم کرد، جانش شاد
48 _ دکتر حسین شنوائی متخلص به شهاب سبزواری در آستانه دهه 40 هجری شمسی در سبزوار متولد شد دوران تحصیل خود را در مقاطع ابتدایی ، راهنمایی و دبیرستان در همین شهر به پایان رساند و برای ادامه تحصیل در رشته ی زبان وادبیات فارسی به دانشگاه مشهد رفت.
تحصیلات وی درمقطع کارشناسی به دلیل همزمان شدن با جریانات انقلاب فرهنگی بیش از زمان معمول یعنی در حدود 8 سال به طول انجامید و سرانجام وی در سال 64 فارغ التحصیل شد.پس از فارغ التحصیلی جذب اداره آموزش و پرورش شد.
پس از چندی تحصیلات خود را در مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه مشهد ادامه داد و سپس در دوره دکتری زبان و ادبیات پذیرفته شد اما آن را در نیمه راه رهاکرد، تا اینکه پس از چند سال توقف, مجدد آن را پی گرفت و به پایان رساند و به تدریس درمدارس و دانشگاه های سبزوار پرداخت.این روند ادامه یافت تا اینکه در آخرین سال های دهه 80 شمسی خود را بازنشسته نمود و یک سره خود را وقف کارهای ادبی کرد
49_ محمّدرضا شجریان (۱ مهر ۱۳۱۹ – ۱۷ مهر ۱۳۹۹) موسیقی‌دان و خوانندهٔ موسیقی سنتی ایرانی بود. شجریان در میان دوست‌داران خود با عنوان «استاد آواز ایران» و «خسروِ آواز ایران» شناخته می‌شود. بسیاری از مردم ایران او را مهم‌ترین چهرهٔ موسیقی ایرانی و یکی از نمادهای مهم فرهنگ و موسیقی ایران‌زمین می‌دانند. شجریان از آوازه‌ای بین‌المللی نیز برخوردار است.

سرچشمه ی امداد

هر کسی در کار دل استاد نیست
هست شیرین و کسی فرهاد نیست

روزگارش را به زشتی یاد کرد
آن که از او روزگارش شاد نیست

ظلم و اسـتبداد حرفی دیگر است
راسـتی سرو چمن آزاد نیست؟

من کتاب برکه ها را خوانـده ام
کارشان جز ناله و فریاد نیست

بی خیالی عالمی دارد ولی
آدمی بازیچه ی هر باد نیست

آن که از غیر خدا دارد امید
آگه از سـرچشمه ی امداد نیست

در چراگاه غزالان غزل
شکر ایزد، دیده ام، صیاد نیست

شد دلم آخر خراب آباد غم
هیچ بهتر زین خراب آباد نیست

طارق خراسانی

سلام الهام چرخنده

سلام الهام چرخنده 

نمی دانم چرا برای خواندن ترانه ملکوتی و زیبای سلام فرمانده اینقدر برای خانم الهام چرخنده حاشیه سازی شده است. 

بنده از این طریق به فرزند پاک امام زمان (عج) بابت آن کلیپ جاودانه، سلام عرض کرده و اضافه می کنم :

دخترم این ترانه الهی ست، شاعر شعرش جوششی ست و حتما و حتما دهه ی 1400 ها در کنار رهبر عزیزشان از فاتحین فلسطین غصب شده خواهند بود. 

دخترم صدا، چهره و کار شما جاودانه تاریخ خواهد شد و دوباره و از صمیم جانم به شما سلام عرض می کنم 

سلام فرخنده بانوی سرزمین نور، الهام چرخنده عزیز

من هم به زودی با کتاب مثنوی عشق به میدان مبارزه فرهنگی با دشمن  پای خواهم گذاشت، سید علی مان سلامت باشد غم عالم هیچ است. 

خانم فائزه هاشمی جواب مرا لطفا بدهید

عصر، عصر آزادی ست،  خانم فائزه هاشمی عقیده دارد که حضرت محمد(ص) که درود خدا بر او و اهل بیت اش باد پول های همسر حضرت خدیجه (س) را هدر داده است!

خب این یک عقیده است و بیان آن نشان دهنده ی دانش و شعور گوینده می باشد.

بنده ی شنونده می گویم پیامبر اکرم (ص) به  آسایش و رفاه  خود و خانواده اش توجهی نکرد تا اسلام عزیز پا بگیرد.

حالا بنده نقطه مقابل گفته ی ایشان مطلبی دارم که امیدوارم ایشان به من جواب بدهند.

مدرک بنده در آرشیو صدا و سیما وجود دارد، مجری برنامه از آقای هاشمی رفسنجانی سؤال کرد که 12 میلیارد دلار از بانک مرکزی برداشته و به خارج از کشور انتقال داده اید چرا؟

آقای هاشمی در پاسخ گفتند ما با خود گفتیم اگر انقلاب شکست بخورد باید برای ادامه انقلاب و مبارزه پولی داشته باشیم و این پول یعنی 12 میلیارد دلار به  کشور سوئیس انتقال یافت.

از ایشان سؤال شد که آیا به حساب دولت واریز شد؟

آقای هاشمی که خود را زرنگ می پنداست در جواب خطاهای بسیاری کرد  وی گفت اگر به حساب دولت واریز می کردیم که سود به آن تعلق نمی گرفت!!!!! (بانک سوئیس به سپرده گذار نه تنها سود نمی پردازد بلکه مبلغی هم بابت محافظت از سپرده دریافت می کند دومین خطای ایشان این بود که  نگفت اگر به حساب دولت پول را واریز می کردم  و انقلاب شکست میخورد به آن پول دیگر دسترسی نداشتیم، همین عدم پاسخگویی درست باعث شد که بدانیم 12 میلیارد ثروت ملت ایران برای آن نظریه کذب از کشور خارج نشده بود بلکه در پس پرده نیتِ شوم چپاول اموال ملت ایران قرار داشت، آن هم در زمانی این چپاول عظیم و تاریخی صورت گرفت که ایران در آستانه جنگ با عراق بود البته اگر زمان چپاول را اشتباه نگفته باشم.

این پول و پول های بعدی که به انحای مختلف از کشور خارج شد در خیلی کشور ها ار جمله کانادا سرمایه گذاری شد ازجمله ساخت اتوبان های بزرگ برای کشور کانادا و چند سال پیش شنیدم شرکت گاز ایشان در کانادا منبع عظیم گازی را کشف و شرکت گازی در کانادا تاسبس و ثروت وی به بیش از 1000میلیارد دلار رسیده بود که ناگهان کانادا درب سفارتخانه اش را در ایران بست و وقتی سفیر و کاردار و کارمندانش به سلامت به کانادا رسیدند کانادا اعلام کرد که ثروت ایران در کانادا توقیف شده است.

بنده از خانم فائزه هاشمی سؤال می کنم پدر شما ثروت ملت ایران را به باد داد یا پیامبر اکرم دارایی حضرت خدیجه(س) را؟

طارق خراسانی

پروازِ علی(ع) بود دعایی به سحرگاه

 

 

«کشتند به شمشیر جفا شیرِ خدا را

کردند به خون غرقه شفیعِ دو سرا را»

محراب ورا گفت بیا گاه سفر شد

خشنود نخواهی همه جانِ شهدا را؟

پروازِ علی(ع) بود دعایی به سحرگاه

برقی ست مگر سرعت پروازِ دعا را؟

امروز هم آن قصه ی دورانِ علی باد

در کعبه ی سفیان زده بنگر که بلا را

خون میچکد از تیغه شمشیر، نظر کن

هر گوشه ی سیاره ی ما، کربِ بلا را

ای قومِ به حج رفته دعایی زسرِ صدق

ایزد ببرد جمله ی اربابِ جفا را

ما راست دعای فَرَج و هست تمنا

در خانه ی معشوق، چنین باد شما را

این گفته ی طارق برسانید به عالم

ایزد بزند ریشه ی اقوامِ دَغا را

طارق خراسانی

عید سعید مبعث بر عمومِ مسلمانان جهان مبارک باد

 

با صدایت کبوتران در خواب!
از نگاه تو رُسته گل از خاک!

روی گیسوی تو به آرامی
موج نوری سروده شعری پاک

دارِ خود را به دوش می بردند
 دلشده قومِ عاشقِ بی باک!!

لال بادا زبان من در کام
کرد اگر از مدیحتت امساک

وصفِ تو می کند خداوندت
در حدیثی به واژه ی لولاک[1]

چشم شان را ز تو نمی دوزند
طارق و بس ستاره از افلاک

بداهه

طارق خراسانی

15 فروردین 1395

پ .ن
صدای چه کسی همراه توست
که پرندگان
با لالایی­ ات
به خواب می­ روند؟... از : خانم آرزو نوری
[1] . حدیث قدسی: لولاک لَما خَلَقتُ الأفلاک‏؛ اگر تو نبودی افلاک را نمی آفریدم

سلام آهو

 

منبع : sherepaak.com 

فضای بارگهت بس که محفلِ راز است
هنوز بابِ حوائج ، به رویمان باز است
نوای آنکه شفا یافت در حرم جاری ست 
نقاره زن شده در اوج و  نغمه پرداز است! 
هنوز نابِ کلامت به مَرو و نیشابور
به جمع اهلِ مکاتب، شکوهِ اعجاز است
هنوز نغمه ی نغزت به قصرِ عباسی
به عصرِ فقه تعالی ستم بَرانداز است
اگرچه دور ازآن بارِگاهِ احسانم
رمیده مرغِ دلم در حرم به پرواز است
رسانده جان به ضریحت سلام آهو را
چه عاشقانه تو را آهویی در آواز است
ز لطف و مهر تو ای ثامن الحجج ، طارق
به کارگاهِ ادب عاشقی غزل ساز است

کرونا

 

 

کرونا آمد و آدمکش قهاری شد
روزِ افراد مُبَدَل به شبِ تاری شد

همه دور از هم و دل ها نگرانست هنوز
حبس در خانه به فرمان نه، به اجباری شد

آنکه می گفت خدا نیست و لائیکی بود
دیدمش گریه کنان معتکفِ غاری شد

روز اول به جسدها نه نمازی خواندند
نه به دفنِ پدری از پسری یاری شد

آنکه صابون به سر و صورت خود هیچ نزد
وای از ترس، که استاد چنین کاری شد

برلبِ پیر و جوان مُهرِ قرنطینه زدند
بوسه پژمرد و دلم خوانگهِ زاری شد

مرگ پشتِ درِ هر خانه کمین کرد و سرود
روم آن لحظه ز انسان که زمین عاری شد

 

طارق خراسانی 

29 اردیبهشت 1399 

به گسل های نا شکیبایی...

به گسل های ناشکیبایی، به غم آوازه های این گردون
من و این زخمه های رنگارنگ، من و یک دل، تمامِ آن از خون
گفته بودی سکوت می باید، چه بگویم؟ خدای من، اکنون

تشنه ام…مثل خاكِ نخلستان،به نفسهاى آبىِ كارون…
مى وَزَم مثلِ بادهاى غريب، لاىِ سرشاخه هاى بيدِ جنون…

ای مسیحا ، صلیب می خواهم، نکند آن شود فراموشت
هر کجا می روی به پای تو، عاشقم، رَهنوردِ می نوشت
جادوی چشم تو به بندم بُرد، آن دلِ من ردا و تن پوشت

ردِّ پايى كبود،روى دلم، مى رسد تا صليبِ آغوشت
من گرفتارِ بندِ جاذبه ات، باختم عمر را به يك افسون

آبی آسمان رقصانم، عاشقم، در شکوه یک ناورد
آن لهیبِ ستاره ی باران، سوی یک کهکشانِ پُر از درد
می روم شادمانه با موجی، شوقِ جانی ست ایزدم آورد

آسمانم…زمينِ رقصانم…آتشم…موجِ مست…ساحل سرد…
-منطبق شد به دستِ تو در من،نقشِ تصويرهاى ناهمگون!-

کودکِ صبرم و خدا داند، از ازل عشق داده فرمانم
ای همیشه سرودِ آزادی، دوری از تو مگو، که نتوانم
همسفر، در پناهِ چشمانت ،تا ابد این ترانه می خوانم

صبر كردم تمامِ زندگى ام…تو بخواهى، هميشه مى مانم
شعله ور در لَهيبِ آتشِ آه…يا شناور ميانِ چشمه ى خون…

از ازل بوده تا ابد هستم، ای زلالِ ترانه ی پاکَم
بی خیالِ هرآنچه می گویند، در کنارِ تو عشقِ بی باکَم
روحِ فرمانِ مستِ بی پروا، در رَگ و ریشه های هر تاکَم

عشق ،جانى دوباره مى بخشد،بر تنِ شاهراهِ اِدراكَم
تا غزلهاى سرخ مى آيم، نرم…بى وقفه…مطمئن…موزون…

عاشقان را خدای می بخشد، این سرودی که عاشقی می خواند
شاپرک تا شنید، بَر گل ها، عطرِ آغوش خویش می افشاند
در سکوتی تمام، چشمانم، خیره بر چشم عاشقت می ماند

خيسىِ اشكهاى نيمه شبم، بذرِ عشقِ تو را به بار نشاند…
خلوتِ ما فقط سكوت و نياز…-عشقبازى رهاست از قانون!-

قلب من مخزن جواهر بود، گفته بودی مرا، که آن نزنَند
دستبردی بر آن شد از غفلت، عاقلان صاحبانِ این فنَند
عاشقان گر به پند تو خیزند، شادمانه به خانه ای امنَند

قلبها گنجى از جواهرِ ناب، در قفسهاى خاكىِ بَدَنَند…
من بدون دلم چه هستم؟ هيچ! يك بغل خاكِ سرد، بر هامون…

در مُقامِ دلِ است و می بینم ، گوهرانی برای بالیدن
کوهی از نور، وَه چه الماسی، غیر آن آتش است و یک گلخن
یاسمین، ماهِ طارقِم بشنو ، چون به تشریح جان ببُردی تن

مى شكافى شبى وجودم را، مى درخشد تمامِ هستىِ من…
من همان تِكِّه سنگِ الماسم…در تَلى از گُدازه ها مدفون

16 مرداد 1393
مخمس با تضمین غزل زیبای خانم غزل آزامش

زندگی

 

معرفت آموز ما، در محفلِ ما زندگی ست
از برایم آن سراپا شور و غوغا، زندگی ست
بی نهایت هست دنیا، هرکسی دنیای خود
می شناسد، این شناسایی زدنیا زندگی ست
ای قوی بشنو سخن، شـاید خدا گوید تو را
دستگیری زانکه افتاده ست ازپا، زندگی ست
گر نباشد درد، لذت کی بود در زندگی؟
پنجه ها بر پنجه با درد و بلایا، زندگی ست
بس معما حل نمودم ، آنچه حل هرگز نشد
در جهان لحظه هایم آن معما، زندگی ست
نیست این دنیا یقین پایانِ راهِ زندگی
بعد از این دنیا، بسی دنیا که دنیا، زندگی ست
از دل زیبا پرستم، بشنوید این نکته را
یک نفس دیدارِ آن طناز زیبا، زندگی ست
تا به دیدارش که صبحم شام وشامم شد سحر
انتظارم تا طلوع صبح فردا، زندگی ست
همچو نیلوفر، به گِردِ بید مجنون دلبری
پیکرش رقصیده بود وگفت: « اینجا زندگی ست»
سرفرازِ دارهم روزی به من این نکته گفت:
«تازه دانستم  چسان در  این بلندا زندگی ست!»
از سکوتِ خلوتِ تنهاییِ مردی غریب
خوانده ام بارِ دگر تنها که گویا زندگی ست
جنگ هم آمد سخن گوید به او گفتم:«خموش
زندگی با تو نشاید، بی تو امّا زندگی ست»
مهرورزی، "طارقا" دارد تمنا زندگی
پاسخ مثبت بر این شـوقِ تمنا، زندگی ست
می فروشم ساغری از باده آورد و سرود
دردرونِ قطره ی می، قدرِ دریا زندگی ست
شادی گیسوی زیبای نگارم روز و شب
نغمه های عاشقی سازد دلم، تا زندگی ست

مثنوی مرداب و سپیدار

این مثنوی به زبانی ساده برای تمام اقشار جامعه خصوصن نوجوانان سروده شده است.

مثنوی مرداب و سپیدار

یکـی آبِ روان ... از امرِ الله
بـه گودالی عمیق افتاد ناگاه

چو مرغی از قضا افتاده در دام
به تن خاکش قضا زد خود سـرانجام

شد آن مرداب و سینه پرز غم داشت
ز بختِ خود شکایت دَم به دَم داشـت

دَفِ شادی او شد پاره پاره
نگاهِ اشک بارش تـا ستاره

دگر مَه روی خـود در آن ندیدی
بسی مردم که از آن پاکشیدی

روان آبی سکون گردیده، درخواب
به محبس مانده ای گردیده مرداب

کـنارش بُد به شادی یک سپیدار
کـه آب خفته را از جان خریدار

صـدای نـاله ی مـرداب بشــنیـد
غم آن مـرده آب دشت فـهمید

برویش سر خم آورد و چنین گفت:
دلم از ناله های تو بَرآشفت

دلم خواهد روان گردی که رودی
گرفتاری چنین دانم نبودی

ز اسب افتاده از اصلش نیـفتاد
به حقِ تو خدا باید کند داد

کنون بشنو مرا یک نکته ای یار
که از این نکته یابی چاره ی کار

مرا ایـن تجربت در کار باشـد
شنو ایـن نکته ... از اسرار باشد

تو را پندی دهم یابی رهایی
خدایی باشد این پـندم... خدایی

نهالِ نازکی بودم در این دشت
زبی آبی شَخَم بودی که چون هشت

به بادی هرچه برگم بود می رفت
ز بَر آری هر آنچـه سود می رفـت

پریشان بـودم و رنجـور و بیـمار
سیه بختی... ، کجا بودم سپیدار...!

بـه روزی یک غُراب آمد به شاخی
که بر لانه بَرَد از شاخه لاخی[1]

بدید او خود چه زرد است شاخ و برگم
به طوفانی که نزدیک است... مرگم

به من گفتا : « چرا زردی؟ نهالی !!
دلم خون بود و گفتم حسب حالی

هرآنچه با تو گفتم ، گفتم او را
شنید و پَر کشید او سوی بالا

به فردا آمد و گفت ای سپیدار
به خوابِ غفلتی ، بیدار، بیدار

به داور ماجرا ناگفته، داور
بگفتا :« برسپیدارم خبر بَـر

که بـودِ تو ... همه از بــودِ من باد
دعا کن ای سپیدارم شوی شاد»

دعا آمد به لب، شد شاخه ام هـفت
دعـا کردم، غُراب از شاخه ام رفت

بناگه آسمان فریاد بر داشت
بدیدم ابرِ باران زا به بر داشت

به حیرت مانده بودم از دعایم !!!
غرابم...، آسمانم و ز خدایـم

چه گویم؟ آسمان شد بحرِ معکوس
زآن بس برق می آمد سپس کوس

ببارید آنچنان ابر سیه فام
که ازهر قطره اش بُردم بسی کام

بــه طغـیان!!! رود زیبایی بپا شـد
که طغیانش نه از خود از خدا شد

تو را آورد تا من جان بگیـرم
به مهرش آمدی تا من نمیرم

ز تـو من پا گرفـتم سر کشیدم
بـه آن حـد از کمال خود رسـیـدم

خدا را، در کنارم یار بـودی
بـرایم شعرِ ماندن را سـرودی

به عمرِ رفته با تو ، شاد هسـتم
که با تو پشتِ غم ها را شکسـتم

تـو را حق در کنار مـن نشانده
به هرسو ریشه ام راخوش دوانده

تمام دشت پُـر شد از سپیـدار
تو هم چون من به حق دستِ دعا آر

تنِ مرداب از آن گفـتار لرزید
بخود آمد ز خود این نکته پرسـید:

« چرا غافل ز رب العالمینم ؟
کجا شد شادی ام؟ از چه غمینم؟»

ز شب تا صبح ، صبحی تا سحـرگاه
کـه شد ذکرش مُدام .... الله الله

چهل روزاین دعا بودش که مرداب
سحرگاهی که می تابید مهتاب

بناگه غُرشِ کوهی شنیده
چنان شد کوه و صحرا ،کان ندیده

زمین لرزید و کوه از پایه بشکست
زِ تن بند غمِ مرداب بگسسـت

سپیدارش به رقصی در سما شد
ز جان و دل ثناگوی خدا شـد

روان شد مرده آبی در سحرگاه
بسی مـرداب ها دیدی که در راه

یَک از مـرداب هـا بَــر رود گفتـا:
«چه راهی باشدم تا سوی دریا؟ّ»

درود آورد و گفت: « الله الله »
دعـا کن تا چو من آیـی در ایـن راه

سپـس آن رود بر مرداب گفـتـا
هـرآنـچه از سـپیدارش شنفتا

خدا را خوان عزیزِ مانده در بَنــد
که تا چون من شوی آری توخرسند

دعا کن، من بجز این رَه ندیـدم
ز جان تسبیـحِ ایزد بر گزیدم

که من چون تو یکی مرداب بودم
غم آییـنی، زغم بی تاب بودم

دعا کردم رهــایم کن از آن بند
رهایم کرده خـوش اینک خداوند

روان هستم زلال و پـاک ودلخواه
که ذکر من بود: «الله الله»

....

کنون بشنو ز من ای یارِ در بند
خدایی باشد از من بر تو این پند

چو رودِ پُر خروشی بودم از عشق
به مستی می فروشی بودم از عشـق

به خوشه خوشه ی رَز جان نهادم
ز جان بر عاشـقانی باده دادم

گـروهی آتش از غم آفریدند
می و میخانه را آتش کشیدند

گلستانِ دلم شد نیـسـتانـی
غمم اندک بُد و  شد کهکشانی

رسید این مثنوی، از غم رهیدم
به محراب دعا از جان دویدم

چه غافل بودم از الطافِ دادار!!
غرابِ دل به من فرمود: «بـیدار»

حقیقت گفت و من در خواب بـودم
که غمگیـن تـر ز آن مـرداب بـودم

ندانستم که بازیـگر خدا بــود
به دردِ بی دوا درمان دعا بــود

ستـمکـاری ندیدم من در این چرخ
خراسـان را اگر گیـرد خدا بلـخ

سخن از ظلم و بی مهـری میـاور
که حکمت ها بود در کارِ داور

دعا باید به سختی های دوران

رخ ات را از دعا، هرگز مگردان

دعا مشکل گشا و غم ستیز است
به غم ها تیغِ آن بسیار تیز اسـت

یقین دانم بود خود ذرّگان را
که تسبیحی خداوندِ جهان را

مشو از ذرّه کمتر ای نـگارم
بخوان چون ذرّگان: «پـروردگارم

که بودِ من بوَد از بودَت ای یار
مرا در سایه ی مهرت نگهدار»

بدانستم همی در چرخه ی زیست
بـجز تو بارالها، داوری نیست

مبر از یاد خود ای یار در بند
که از پیران حق دارم تو را پند

خدا را خوان چو طارق در سحرگاه
به ذکر آ، ذکر تو الله الله»

طارق خراسانی


[1]. لاخ - اصطلاحی  در زبان مردم مشهد و معنای عددِ یک  ، واحد  را میدهد

یک لاخ مو یعنی یک تار مو و یا یک لاخ کبریت یک عدد چوب کبریت.