فاتح مرز پرگهر آمد
گل نوری که در سحر آمد
ماه من بود، کز سفر آمد
در سرایی که عشق می خواندند
دیو رفت و فرشته در آمد
فتنه ی چرخ، دیده بود آن پیر
در پی دفع فتنه گر آمد
گرچه از شرق سرزند خورشید
آفِتابم ز غرب بر آمد
پُر گُهر مَردِ ایزدِ سبحان
فاتحِ مَرزِ پُرگُهر آمد
عاقبت بر نجاتِ محرومان
دیدم از غیب یک نفر آمد
مرغ طوفانزده به جان بگریخت
دید چون موجِ پُر خطر آمد
منتظر بودم عاشقی آید
اهل دل را که مُنتَظَر آمد
مژده یاران قیام عالم را
در سحرگاهم این خبر آمد
طارقا روبهان نمی مانند
گر ببینند شیرِ نر آمد
+ نوشته شده در شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۹ ساعت 5:4 توسط ...
|