دست من ده نا خدا امشب تو آن فانوس را
درد باشی، یا مرا درمان چه فرقی می کند؟
دشمنم باشی و گر جانان، چه فرقی می کند؟
سخت باشی تو وَ گر آسان، چه فرقی می کند؟
کوه باشی، سیل یا باران چه فرقی می کند؟
سرو باشی، باد یا طوفان چه فرقی می کند؟
ما تنی داریم و جانی، تن همه دانند آن
قسمت خاک است و بر دنیای جانها “جان” روان
لحظه ای بر خیز ای غافل تو از خواب گران
مرزها سهم زمین اند و تو اهل آسمان
آسمان شام یا ایران چه فرقی می کند؟
عشق را نازم ، همه آئین و دینِ پاکِ ماست
در پی او، هر طرف مرغِ دلِ چالاک ماست
او بفرماید،: زمین تا کهکشان املاک ماست
مرز ما عشق است هر جا اوست آنجا خاک ماست
سامرا، غزه، حلب، تهران چه فرقی می کند؟
ای بنی آدم همه اعضای هم، از یک تنیم
گفت سعدی این سخن ، اما گرفتارِ منیم
باید آخر ریشه ی جهل مرکب بر کنیم
قفل باید بشکند، باید قفس را بشکنیم
حصر الزهرا و آبادان چه فرقی می کند؟
قسمت ما جرعه ای آخر ز جامِ مرگ هست
دیدم آری عاقبت خلقی به کامِ مرگ هست
وحشی این چرخ هم آهسته رامِ مرگ هست
هر که را صبح شهادت نیست، شامِ مرگ هست
بی شهادت، مرگ با خسران چه فرقی می کند؟
دست من ده ناخدا امشب تو آن فانوس را
کشتی دل طی کند از غم بس اقیانوس را!!
از چه ترسانی به آتش رفته ی محبوس را
شعله، خاکستر، دم آخر ولی ققنوس را
لحظه ی آغاز با پایان، چه فرقی می کند؟
مخمس با تضمین از غزل آقای سید محمد مهدی شفیعی
7 تیر ماه 1395 طارق خراسانی