آبِ طلب نکرده همیشه مراد نیست
دیوانه نیستند که مهمانی ات کنند
یا در مُقام حضرتِ سلطانی ات کنند
شاد آمده که شامِ پریشانی ات کنند
از باغ می برند چراغانی ات کنند
تا کاج جشن های زمستانی ات کنند
با صد هزار حقه و تزویرِ مرگ بار
در گوشه ای نشسته نه آرام، بی قرار
با قصه و حدیث و سخن های بی شمار
پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
خوبانِ حق بجز به خدا دل نمی دهند
دنبالِ نام و جاه و مَقامی نمی روند
رِندان به زیرِ کاسه ظلم و ستم زدند
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند
از شاخه چیده اند و چه خشنود می شوی
بر پَرپَرت به ساحتِ دستی چه میدوی !!
غافل مشو ، شنیده ام از فردِ معنوی :
ای گل گمان مکن به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
جز مهر ایزدی به جهان چاره ساز کیست؟
دل دادنت به عالم فانی برای چیست؟
دُردِ شراب ، چاره ی دَرد است و بندگی ست
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
در پرده ی ستم ، بجز از بد نهاد نیست
قومی که جز به کشتن و فکر فساد نیست
پندی دگر مرا بِه از این جمله یاد نیست
آبِ طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند
بداهه ی سحری
طارق خراسانی