پاشـیده باد، کـاخ ســتم از دعـــای قدس
کوتاه باد، دستِ ستم از سـرای قدس پاشـیده باد، کـاخ ســتم از دعــای قدس
نامُسلم است آنکه بخواند نمـاز و لیک خنجر کشد به سـینه درد آشــنای قدس
ازدل عزیزدل چه بگــویم سخن؟ که دل در ماتم است و محنتِ ماتم ســرای قدس
در این نبرد چـاره بجـز انتفاضـه نیست سنگم به دسـت بوده ز دیـری برای قدس
شـیخان پسـتِ سعـودی، قطــر، هنوز خامُش کنند جمله به حیـله صـدای قدس
دلتـنــگِ قـدس بوده و دورم از آن دیـار جان در فعان نشسته و دارد هوای قدس
عمری گذشت و مرا جان به لب رسید کاین ظلم بی شمار، نباشدسزای قدس
از عرشـیان چـه بگــوبم؟ کـه جملـگی خون میرود ز دیده ی شان از بلای قدس
طارق،«نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق»
آری کـه عاشـــقـانه سخـن گــو بـرای قـدس
طارق خراسانی