برای ظهور باید قدرتمند شد و لحظه ای دست از تلاش نباید کشید ماه را باید تماشا کرد و رفت | ۱۳۹۶/۰۶/۱۵ - ۱۳۹۶/۰۶/۲۱

برایم غزل بخوان

فرصت کم است ،ساده برایم غزل بخوان\

با من بیا پیاده،برایم غزل بخوان

راهی دراز رفتی و راهی دراز ماند

تا انتهای جاده برایم غزل بخوان

اشک مرا به گوشه دستت بگیر و بعد

با چهره ای گشاده برایم غزل بخوان

تا از شراب شعر تو سرمست تر شوم

امشب به جای باده برایم غزل بخوان

مانند مولوی به سماع دلم بیا 

در رقص، بی اراده برایم غزل بخوان

در مثنوی به اوج و فرودش نمی رسد-

این حس فوق العاده، برایم غزل بخوان

-فرصت نبود با تو کمی درد دل کنم -

فرصت که دست داده،برایم غزل بخوان

 حالا که خانواده من چشمهای توست

در جمع خانواده برایم غزل بخوان

 

نغمه مستشارنظامی

روی دستان ماه،  روئیدم

 

در سرایی که عشق می خواندند

روی دستان ماه ، روئیدم

 

هستی من مگر نه آن سر بود ؟

عاشقانه به عشق بخشیدم

 

 طارق خراسانی

آدم خواری

یک آخوند که ظاهرن ولایتی ست و به نظر بنده ضد ولایت است فتوای آدم خواری داده است ، بدین توضیح اگر کسی مخالف ولایت مطلقه فقیه باشد باید او را خورد !! اگر این مورد صحت داشته باشد بدون شک ولی گرانقدر با وی برخورد خواهد کرد.

امیدوارم این خبر یک شایعه باشد چرا که اینگونه مطالب بدتر از کارهایی ست که دشمن  با اسلام هراسی اش در دنیا انجام داده است و  این موارد زشت و نکوهیده به پیکر انقلاب اسلامی خصوصن به شخصیت والا و الهی ولایت فقیه ضربه واردخواهد کرد .

اما آدم خواری های  هولناکی در دنیا صورت گرفته که در ذیل می خوانیم :

آدم خواری یا کانیبالیسم (به انگلیسی: Cannibalism) خوردنِ گوشتِ انسان به وسیله ی انسانی دیگر است. باستان شناسان نشانه هایی از این عادت یا رسم را در جامعه های نخستین یافته اند. بررسی های مردم شناسان نشان می دهد که آدم خواری انگیزه های گوناگون داشته است که مهم ترین آن عبارت است از این است که انسان ها در شرایط سخت کمبود غذا و قحطیها به چنین کار ترسناکی روی می آوردند. در این گزارش با معروفترین آدم خواری های تاریخ آشنا خواهید شد. تصویر واقعی از آدم خواری در هنگام یک قحطی در اوایل قرن نوزدهم آدم خواری در گروه استکشافی قطب شمال در سال ۱۸۸۱ میلادی یک ستوان آمریکایی به نام أدولفوس گریلی با گروهی استکشافی راهی قطب شمال شد. آنها در سال ۱۸۸۴ در حالیکه فقط شش نفر از گروه زنده مانده بودند به کشورشان بازگشتند و مانند قهرمانان از آنها استقبال شد. اما این قهرمانان یک راز سرپوشیده داشتند. آنها در طول سفر خود مجبور شده بودند تا به یکی از اعضای گروه شلیک کرده و او را بکشند و از اجزای بدن او تغذیه کنند. در آن زمان بسیاری سعی داشتند تا این موضوع پنهان نگه داشته شود و چهره ی قهرمانانه ی گروه استکشافی مخدوش نگردد، اما سرانجام روزنامه نگاران این راز را برملا کردند و همه را در بهت و حیرت فرو بردند. قایق بادبانی جک وانت جک وانت وکیل ثروتمند استرالیایی بود. او در سال ۱۸۸۴ میلادی یک قایق بادبانی مجهز خرید و آنرا همراه با چند دریانورد و کادر ملوانان خبره به سوی آب های استرالیا روانه کرد. اما از شوربختی این قایق بادبانی در وسط دریا طعمه ی طوفان شد و غرق گردید، با این وجود چهار نفر از آنها توانستند سوار بر قایق شوند و جان خود را نجات دهند. این گروه در حدود سه هفته هیچ چیزی نخورده بودند، و برای زنده ماندن به هر روشی از جمله خوردن خون و گوشت لاک پشت روی آوردند. اما پایان این ماجرا به شکل ترسناکی رقم میخورد، سه نفر از سرنشینان قایق تصمیم می گیرند تا کوچکترین فرد گروه که نوجوان ۱۷ ساله ای به نام ریچارد پارکر بود بکشند و بخورند و سرانجام هم چنین کاری را انجام دادند. محاصره ی لنینگراد محاصره ی لنینگراد در تابستان ۱۹۴۱ میلادی آغاز شد، وقتی آلمانی ها شهر لنینگراد را به احاطه خود درآوردند و از ورود هر گونه کمک ها و امدادات غذایی به این شهر جلوگیری نمودند، قحطی و گرسنگی شدید در میان مردم آنها را مجبور کرد تا به باغ وحش هجوم برند و حیوانات آنجا را به عنوان منابع غذایی مورد استفاده قرار دهند، آنها سپس حیواناتی که در خیابان ها بودند را به عنوان غذا خوردند، سرانجام وقتی که دیگر هیچ ذخیره ی غذایی برای خوردن وجود نداشت، بر سر یک دو راهی قرار گرفتند؛ یا بمیرند و یا همدیگر را بخورند، آنها گزینه ی دوم را انتخاب کردند، خیابان های لنینگراد در آن زمان بسیار نا امن بود و اهالی شهر از این که طعمه ی یکدیگر نشوند از دست یکدیگر می گریختند. دو زن در حال جمع کردن بقایای یک اسب مرده برای خوردن گوشت یخ زده ی زندانیان زندان های سیبری یکی از مخوفترین زندان های جهان بودند. در سال ۱۹۰۳ میلادی چهار زندانی از زندان جزیره ی سخالین فرار کردند، زندانبان ها بالأخره آنها را پیدا کردند، دو نفرشان را به زندان برگرداندند اما دو نفر دیگر را به دلیل تمام شدن آذوغه و جیره ی غذایی کشتند، خونشان را نوشیدند و گوشتهایشان را تکه تکه کرده و در میان یخ ها قرار دادند تا به تدریج از آنها تغذیه نمایند. کمپ آدم خوارها در طول جنگ جهانی دوم کمپ برگن بلزن پیش از آنکه به یک پایگاه نظامی و محل نگهداری زندانیان تبدیل شود، به عنوان اقامتگاههایی غیرنظامیان استفاده میشد. با آغاز سال ۱۹۴۵ میلادی جیره های غذایی به شدت کم شده بود و خانواده های گرسنه مجبور شدند تا تعدادی از افراد اقامتگاه را بکشند و بخورند. اجساد بدون گوشت موجود در این اقامتگاه دلیلی بر اثبات این اتفاق ترسناک بود. برادری که خواهرش را خورد در فوریه ی سال ۱۹۸۴ میلادی در چمنیتز روسیه دختر ۲۶ ساله ای به نام ماریا اوهم مفقود شد. پس از یک ماه تکه های جسد او را درون سطل و بشکه های اطراف خانه اش پیدا کردند. تحقیقات نشان می داد که برادرش او را کشته و گوشت او را خورده بود. دلایل این اتفاق هولناک هیچوقت فاش نشد. 

صبح چشمت ای گل زیبا بخیر

صبح چشمت اى گل زیبا بخیر
موج عطر افشانى ات بر ما بخیر

بى نگاهت ماه، شب آواره بود
مهر را مهری ، بچرخد تا بخیر

یک نگاهِ تو، مرا دیوانه کرد
با تو هر روزِ منِ شیدا بخیر

بود امروزم بخیر از بودنت
روزِ تو تا آن سرِ فردا، بخیر

موج چشمانت چه ها با من نکرد ؟!!
موج های آبی دریا بخیر

از خیالت دور، هر کابوس تلخ
پرسه ات در کوچه ی رویا بخیر

مثل لبخند سپید نسترن
گامهایت بر تن دنیا بخیر

چون نسیم از عطر صبح آکنده اى
مقدمت بر باغ و بر صحرا بخیر

کودتای چشم تو ویرانگر است
بگذرد ای کاش ، این غوغا بخیر

خیر باشد ، چشم وا کردى به من؟
صبح چشمت اى گل زیبا بخیر


طارق خراسانی

3مرداد1395

به غدیر گفته ایزد، به ولایت او مناسب

ضمن تبریک  عید غدیر خم، این مخمس که تقدیم نگاه عاشقان مولا  می،شود  اخیرن ویرایش شده است
1
شده عید و نیست در دل، غمی و غمی فضا را
بربوده عشق و جانی، همه موجِ غم فزا را
به زمین، ز آسمان ها، شنوی تو این صدا را:

« علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را؟!
که به ماسِوا فکندی همه سایه‌ی هما را »
2
رَهِ پیر عاشقانم...، بوَد آن گزاره ی دین
که خداشناسی او، همه راه و رسم و آیین
نه ز آدمی، ز جانی، بشنیده شاعری این

دل اگر خداشناسی، همه در رُخ علی بین
به علی شناختم من، به خدا قسم خدا را
3
بشنو ز موج مهرش، به جهان بلا نماند
برود ستم ، به عالم اثر از جفا نماند
بجز از نوای شادی، به فضا صدا نماند

به خدا که در دو عـــالم، اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد، سر چشمه‌ی بقا را
4
شده ذکر من دریغا...، ز گناه خود به آوَخ
به شب خیالِ سردم، تن ذهنِ خسته شد یَخ
تو اَم اَر به یاری آیی، چه بگویمت بجز بَخ؟!

مگر ای سحاب رحمت، تو بباری، اَرنه دوزَخ
به شرار قهر سوزد، همه جـانِ مـاسِوا را
5
به گراز های وحشی، شده کار او چو بیژن [١]
چه بگویم از امیرم؟ به دوعالم آن شه من
همه فکر اوست احسان، همه کارِ او به اَیمَن

برو ای گدای مسکین، در خانه‌ی علی زن
که نگین پادشاهی، دهد از کـرم گدا را
6
به خدا که سخت باشد،  بشود  مقابل من
ستمش نموده و  او، پی حلِ مشکل من
به محبتی بگوید : « غمِ تو مسایل من »

به جز از علی که گوید، به پسر که قاتل من
چو اسیر توست اکنون، به اسیر کن مدارا
7
به جز از علی که دیده، همه عمر بس مصائب
به غدیر گفته ایزد، به ولایت او مناسب
عجبا به حیرت این دل، ز علی ست این مراتب

به جز از علی که آرد، پسری ابوالعجائب
که عَلَم کند به عالم، شهدای کربلا را ؟
8
به کجا سراغ باشد، که زجمع دلنوازان
چو علی به عهد باشد، به فرازِ سرفرازان؟!!
چه بگویم از علی من؟ مَه من، که نازِ نازان

چو به دوست عهد بندد، ز میان پاکبازان
چو علی که می‌تواند، که به سر برد وفا را ؟
9
چه بگویم از علی من؟ غمِ دل ز سینه می رُفت
دل غم کشیده ی ما، پس از آن دگرنیاشفت
به درود شهریارم ، که ز خامه او چه دُر سفت!!

نه خدا توانمش خواند، نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم؟ شه ملک لافتی را
10
به جز از علی ندیدم، به خدا قسم محبَّت
بدریده سینه ی غم، به قداست و مروّت
که مراست هر چه در کف، ز مُحبِّ آلِ عصمت

به دو چشم خون‌فشانم، هله ای نسیم رحمت
که ز کوی او غباری، به من آر توتیا را
11

همه شب چو مرغ عاشق شده می کنم صدایت
نفسم تویی و آنی ، نتوان کنم رهایت
من و عشق و روز شادی، همه بوده از دعایت

به امید آن‌که شاید، برسد به خاک پایت
چه پیام‌ها سپردم، همه سوزِ دل صبا را
12
شده عصر قومِ نادان، متکبرانِ شیطان[2]
دلِ عاشقان پریشان، همه جنگ و ظلمِ پنهان
ولی ام مگر تو خیزی، به ستمگرانِ دوران

چو تویی قضای گردان، به دعای مستمندان
که ز جان ما بگردان، ره آفتِ قضا را
13
ز ولای او زنم دَم ، من و این شکوهِ آدم
به ولایتش نبُد غم، که مراست وین معظم
برهانده غم دمادَم...، ز دلم امیرِ عالم

چه زنم چو نای هر دَم، ز نوای شوق او دم ؟
که لسانِ غیب خوش‌تر، بنوازد این نوا را
14
همه شب  ز خلوت دل  ، شده چشم من به راهی
ز محاق سر بَرآرد ، مگرم به جلوه   ماهی
چه کنم بجز دعایی؟ برسد ز حق پناهی

همه شب در این امیدم، که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایان، بنوازد آشنا را»
15
عجبم زِ "رایِ" مُعجز[3]، برسیده خوش، مؤدب
که به اوج بُرده مصرع، همه قافیه مرتب
من و شعر شهریارم، همه شد ز جانب رَب

ز نوای مرغ یا حق، بشنو که در دلِ شب
غم دل به دوست گفتن، چه خوش‌ است شهریارا


مخمس با تضمین از غزل زیبا و معروف زنده یاد سید محمدحسین بهجت تبریزی (زاده ۱۲۸۵ - درگذشته ۱۳۶۷) متخلص به شهریار سروده شده است.
مهر ماه 1394 طارق خراسانی

پ . ن
[1] در شاهنامه آمده است که بیژن برای مبارزه با گراز ها داوطلب می شود و کیخسرو او را به بیشه ی گرازان رهسپار تا گرازان وحشی را نابود کند و او در این مأموریت موفق به نابودی گراز ها میشود.
[2] . منظور استکبار جهانی و اقمار او خصوصاً صهیونیست های جانی و خاندانِ کثیف آلِ سعود است.
[3] . مصرع آخر غزل زنده یاد شهریار "شهریارا" می باشد و برخی از ادبا بر این قافیه ایراد گرفته اند که "الف" قافیه و "را" ردیف است و شهریا ... را به لحاظ معنایی دچار اشکال دانسته اند زیرا شهریا مخفف شهریار که تخلص شاعر است نمی تواند باشد.
بنده در این قسمت وارد شده و می گویم "ر" "شهریا را " را باید "رای معجز" نامید زیرا هم به یاری "شهریار" و هم ردیف که را می باشد آمده است

درود بر جان مقدس شهدای 17 شهریور 57

درود بر جان مقدس شهدای 17 شهریور 57

 

باز می آید به یادم شعرِ ناب
شعرِ زیبای طلوعِ آفتاب


گُلرُخان،خورشید را باور کنیم
بندگیِّ حضرتِ داور کنیم


هفده ی شهریورِ پنجاه وهفت
مانده دراندیشه ، از یادم نرفت


بی گمان پاشید از آن کاخِ ستم
شد به پایان دوره ی بیداد و غم


دوست دارم اُمتِ امّید را
آب را، آئینه را، خورشید را


یادم آید از ستم ، وان شامِ دَرد
از زنانِ شیر دل، روزِ نَبَرد


عشق، چشمَ ش خوانگاهِ ژاله بود
ژاله ، میدانی که پُر از لاله بود


در خیابانی که خون جوشیده بود
فاطمه در فاطمه ، روئیده بود


غرقه در خون دست و صورت ، پای شان
چرخ لرزان شد از آن غوغای شان


بُت شکست و بُت گران حیران شدند
شیرآمد، روبَهان پنهان شدند


رودِ خون ما روان همواره است
چاره سازم گفت: «تنها چاره است»


تا از این رَه ما کجا شوئیم دست ؟
راه باید رفت و بُت ها را شکست

 

طارق خراسانی

مرا خیال تو خود بی،خیال عالم کرد


«مرا خیالِ تو، خود بی خیالِ عالم کرد» 
همـان خیال تو ما را دچـار این غم کرد 

هزار بوسه برایم به ارمغان آرند 
به چشم مستِ تو حاشا ارادتم کم کرد 

چه "بارها "که نهادی به فتنه بر دوشم 
تو شاد رفته و این بار ، پشتِ ما خم کرد 

به حیرتم  زچه حوای من هوایی شد 
بَری زِ عالم و آدم، هوای آدم کرد؟!

به عنکبوتِ نیازش، مبر دلی طارق 
دلم ببُرده و دیدم که پُر ز ماتم کرد 

24بهمن 1391طارق خراسانی