شو بار سفر بند که یاران همه رفتند
ایشان از زمره استادان حقیر بود و بارها با وی مسافرت های استانی داشته ام .
12 اردیبهشت سال1370 یعنی 5 روز قبل از رحلت ایشان بنده بمناسبت روز معلم وی و حضرات، زنده یاد مشفق کاشانی، حسین لاهوتی، زنده یاد خانم سپیده کاشانی و بزرگانی که هم اکنون سایه مهرشان بر سر ما ست آقای عبدالملکیان و حمید سبزواری را به دانشگاه تربیت دبیر فنی سابق (دانشگاه شهید رجایی فعلی) برای شعر خوانی دعوت کردم.
مجری برنامه هم خودم بودم و پس از بداهه نوازی توسط گروه موسیقی با این عبارت خورشید آسمان شعر و ادب ایران حضرت استاد مهرداد اوستا ... استاد را به جایگاه فراخواندم.
آن روز گویا چهلمین سال در گذشت ملک الشعرای بهار بود و استاد مهرداد اوستا بناگاه شعری بدین مضمون از بهار را خواند:
دعوی چه کنی؟ داعیهداران همه رفتند
شو بار سفر بند که یاران همه رفتند
آن گرد شتابنده که در دامن صحراست
گوید : « چه نشینی؟ که سواران همه رفتند»
داغ است دل لاله و نیلی است بر سرو
کز باغ جهان لالهعذاران همه رفتند
گر نادره معدوم شود هیچ عجب نیست
کز کاخ هنر نادرهکاران همه رفتند
افسوس که افسانهسرایان همه خفتند
اندوه که اندوهگساران همه رفتند
فریاد که گنجینهطرازان معانی
گنجینه نهادند به ماران، همه رفتند
یک مرغ گرفتار در این گلشن ویران
تنها به قفس ماند و هزاران همه رفتند
خون بار، بهار! از مژه در فرقت احباب
کز پیش تو چون ابر بهاران همه رفتند
انگار ایشان می دانستند که رفتنی هستند!!
نکته ی عجیب تر از این صحنه، هنگام ترک شاعران و مهمانان از جلسه شعر خوانی به صرف شام بود .
بنده مرتب به سالن آمفی تأتر سر می زدم که اگر کسی آنجاست به محل صرف شام دعوت کنم که ناگهان دیدم تمام سطح جایگاه که بیش از 50 متر مربع بود غرق گل های پرپر است.
داستان از این قرار بود در آن جلسه تمام استادان دانشگاه به همراه همسر و فرزندان شان به این مراسم دعوت شده بودند و پرپر گل ها آن هم بصورت دستجمعی که توسط حدود 15 کودک صورت گرفته بود، تعجب آور بود .
پنج روز بعد یعنی 17 اردیبهشت 1370 از طریق رسانه های خبری ، خبر رحلت بزرگ شاعر معاصر ایران را به هنگام ویرایش شعر شاعر جوانی در تالار وحدت شنیدم.
زنده یاد استاد مهرداد اوستا خداوند تواضع و فروتنی بودند.
جانش شاد و قرین رحمت الهی باد