شعرم به شکر ماند و شیرین و همه شور
چون باد که از گیسوی مواج گذشته
دل از خطر حمله و تاراج گذشته
از تاج چه آمد به سرم ؟ جز غم و اندوه؟
دسـتار به سر برده و از تاج گذشته
آن موسی گهواره نشـینم، همه دانند
از موج که جان بُرده ز امواج گذشته
غافل همه مردم ز چراغانی آن کاج
از ظلم چه دانند بَر آن کاج گذشته !!
گر بر سَرِ آنی بسرایی سخن حق
بنگر که چه ها بر سرِ حلاج گذشته!!
معراج شنیدم که بود منزلِ آخر
جانم که از آن منزلِ معراج گذشته
آماج دو صد تهمت ناحق شده بودم
صد شکر ، دل آسوده ز آماج گذشته
از آل سعودی که یهودی ست چه گویم؟
دیدیم چه ها بر سر حجاج گذشته
تا پاس بداریم چنین عزت خود را
ما یک شده از دسته و افواج گذشته
شعرم به شکر ماند و شیرین و همه شور
این شعشه ی نور هم از واج گذشته
21مهر 1392 سروده و در تاریخ 16مرداد 1396 ویرایش شد
طارق خراسانی
پی نوشت
این غرل داستانی دارد که توضیح میدهم . عزیزی محبتی کرده و به ما امنیت بخشیده بود ... به همسرم نظرم را گفتم وی قبول نکرد و به من گفت دچار اوهام شده ای !! به وی گفتم اگر تا سه روز دیگر رفتند قبول می کنی من درست تشخیص داده ام گفت آری.
غزلی تند و گزنده سروده و در این وبلاگ به نمایش گذاشتم ، پس از سه روز دوستان رفتند و به همسرم ثابت شد که دچار اوهام نشده ام .
خدا را شکر به لحاظ تمول و ثروت بدان جا رسیده ام که نیازمند احدی نیستم و در این لحظه با تمام وجودم می گویم عزیزی را چون جان دوست داشته و تنها دعای من فقط و فقط سلامتی برای ایشان است و بس.