شنیدم این سخن از  آشنایی

خداونـدِ خـرَد ، مَـردِ خدایی

گدایان کس به شاهی می رسانند
کجا گیرد شهی دسـت گدایی؟

از این صحبت غرض انصاف و مردی
بوَد، جز این نباشـد خود هـوایی

نباید دردمندان را رهـا کـرد
اگر داری به سـر فکر رهـایی

دلا دنیا بوَد دار مکافـات
کـه شه دیدم به آنی شد گدایی

نه ایـن تنهــا، کـه چـوب ایـزدی را
بسی خوردند و کی بودش صدایی؟

جوانمــردی اسـاسِ حکمت عشق
بـوَد ای دل، اگــر همـدرسِ مــایی

رَدِ پـای ریـا آن کس توان دید
بَری باشد ز افکار ریایی

مشو غرِّه به آنچه داری ای دوست
ز تو  گیرد که آهِ بی نوایی

مـرا زخمی سـت در دل ای طبیبم
که جز مهرت نمی جویم دوایی

زر و زوری نخواهد طارق ، امّـا
عدالت خواهد از مَردِ خدایی

طارق خراسانی

1392