آه، از ظلمی که انسان می کند با خویشتن
ای زمین، دیگر ز تو اهلِ وفایی بَر نخاست
تا بخواند بی نوا را، یَک نوایی بَرنخاست
خونِ ابنای بشر را می مکد زالوی جهل
علم را، یَک پهلوان و پوریایی بَرنخاست
هر که آمد، مشکلی افزوده بر دنیای ما
من به حیرت! زین میان، مشکل گشایی بَر نخاست
آه.. ، از ظلمی که انسان می کند با خویشتن
اعتراضی، صحبتی، چون چرایی بَرنخاست
نکته ای دارم ز خاقانیِ شَروانی، که هیچ
بر سپهرِ نظم، همچون او، همایی بَرخاست
«کوس وحدت زن در این پیروزه گنبد، کاندر او
از نوای کوس وحدت، بِه نوایی بَر نخاست
حلقه های جمله در ها را زدم طارق، ولی
جُز زِ کویِ وحدتم بانگِ دَرآیی بَرنخاست
آبان 1367
طارق خراسانی
+ نوشته شده در سه شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۸ ساعت 2:40 توسط ...
|