حقایق شهادت آیت الله بهشتی را خدا می داند و بس
ماه را باید تماشا کرد و رفت
داستان شهادت آیت الله بهشتی مانند ماجرای کودتای نوژه است، آن کودتا جعلی صرفا برای نابودی خلبانان ما از سوی موساد و سازمان سیا طراحی شده بود که وقتی جنگ عراق شروع شد ایران فاقد کادر پرواز باشد و عجیب آنکه این نقشه با همدستی موثر منافقین و بنی صدر ملعون براحتی عملی شد.
خدا لعنت کند بنی صدر را.
وقتی منافقین به سفارت آمریکا حمله کردند مدارکی به دست آوردند که برای شهید بهشتی و دکتر یزدی چندان خوشایند نبود و آن مدارک را منافقین به آیت طالقانی دادند این هم یک نقشه بود چطور می شود منافقین به سفارت آمریکا حمله کنند و مدارک فوق محرمانه روی میز باشد و آنان بر دارند و ببرند از سفارت شوروی سابق و سفارت فلسطین تاییدیه بگیرند؟
در هر صورت در کشاکش آن ماجراها باید بهشتی را به شهادت می رساندند و رساندند.
خیلی چیزها را نمی شود گفت، ولی واقعا حیف شد که در لحظات بسیار حساس انقلاب آیت الله بهشتی را از دست دادیم اگر ایشان می ماندند آقای هاشمی رفسنجانی محال بود به قدرت آنچنانی برسد.
اما اگر بعد از رحلت امام (ره) کسی غیر از آقای خامنه ای به ولایت می رسید محال بود انقلاب اسلامی به این رشد و عظمت برسد.
تاریخ درباره این بزرگمرد حرف های بسیار خواهد داشت و بنده بارها گفته ام و باز می گویم از دیاکو اولین پادشاه ایران تا اغاز ولایت رهبر گرانمهر، ایران هرگز چنین ارتش قدرتمندی را نداشته است و ما این عظمت را از خدا و سپس ولی گرامی می دانیم.
حقایق شهادت آیت الله بهشتی را خدا می داند و بس.
شهیدبهشتی روز شهادت به همسرش چه گفت؟

هفتم تیرماه ۶۱ و بهمناسبت اولین سالگرد شهادت آیتالله بهشتی و ۷۲ تن از اعضای سرشناس حزب جمهوری در دفتر مرکزی این حزب، روزنامه جمهوری اسلامی در ویژهنامه خود به این مناسبت با عزتالشریعه مدرسمطلق، همسر شهید بهشتی مصاحبهای انجام داد.
به گزارش ایسنا، گزیدهای از این گفتوگو را که در روزنامه «فرهیختگان» منتشر شده است، در ادامه میخوانید: «اول انقلاب بود که ایشان وصیتنامهای نوشتند و به من دادند و گفتند چون شما فعلا سرپرست بچههای من هستید و من برادری ندارم، از شما میخواهم که شما این سرپرستی را بکنید و خودتان را از همین حالا آماده کنید که خودکفا باشید و هم زن باشید و هم مرد باشید.
ما هم خودمان را مهیا کرده بودیم و از توطئهها و تهمتها و ناسزاگوییها و تلفنهایی که در طول هفته به ما میزدند و به دروغ میگفتند آقای بهشتی شهید شدند، ترور شدند و ... ما همیشه آماده شهادت ایشان بودیم تا آن شبی که این حادثه اتفاق افتاد.
ما در شب پیش از هفتم تیر قرار بود به منزلی که گرفته بودند، بیاییم. ایشان یک ماه آخر وقتی از منزل میخواستند بیرون بروند غسل میکردند و وضو میگرفتند. روز هفتم تیر که آمدند لباس بپوشند به من گفتند که قبای نو (که خودم برده بودم داده بودم و برایشان دوخته بودند) را بدهید بپوشم. خودشان را مرتب کردند و بعد گفتند شما بیایید توی اتاق، من نمیخواهم جلوی بچهها حرف بزنم. ایشان به من گفتند که من دیگر بعد از اینکه شما ۱۶ تا ۱۷ سال خانهبهدوش بودید، ناراحتم از اینکه شما میخواهید اثاثکشی کنید. من گفتم هیچ مهم نیست و فکر میکنم که تازه اول زندگی من است، بعد دیدم که ایشان خیلی ناراحت هستند و گفتند که من به خاطر اینکه شما دست تنها باز دوباره میخواهید این کارها را بکنید ناراحت هستم. گفتم هیچ مسالهای نیست. بعد ایشان گفتند که خانم شما از دست من راضی باش. من ناراحت شدم و گفتم که من نمیخواهم هیچوقت چنین حرفی را از شما بشنوم. من نارضایتی از دست شما ندارم. ایشان گفتند ۲۹ سال است زندگی مرا با سختی و تنگدستی، شما دنبال کردید و مثل یک برادر و دوست پشت سر من همه جا در خارج و ایران، شما بودید و مرا حلال کنید. من که دیدم خیلی ایشان ناراحت هستند، گفتم آقا ما که چیزی نداریم، میخواهید این منزلی که ما داریم با یک منزل توی شهر معاوضه کنیم که شما ناراحت نباشید از اینکه ما منزل مردم میرویم؟ ایشان گفتند نه دیگر حوصلهاش را ندارم، آخر عمری دیگر به این کارها نمیکشد. یکدفعه من گفتم چرا آقا آخر عمر است؟ گفتند دیگر آخر عمر است، شما خودتان بایستی بفهمید که دیگر آخر عمر من دارد شروع میشود و ایشان موقعی که از منزل ببرون رفتند، حتی بعدازظهر هم به همان منزل تلفن زدند و به پسرم گفتند که میخواهم با مادرت حرف بزنم. گفته بود نیست و دکتر گفته بود فکر میکنم که دیگر من نرسم با مادرت حرف بزنم و همین هم بود ... .
[بعد از شهادت دکتر بهشتی] مرتب منافقین به خانه ما میآمدند و مرتب آنها که با بنیصدر بودند، به ما میگفتند که بنیصدر گفته اول زنش و بعد بچههای دکتر [بهشتی] را از بین خواهم برد و وقتی این حرف را به من زدند، بلند شدم و گفتم خانمها بیایند جلو تا بهتان بگویم، شما بگویید تا بنیصدر هرچه زودتر ما را از بین ببرد. شهادت برای ما افتخار است. بعد بنیصدر پیام داده بود که خانم دکتر را میخواهیم از بین ببریم تا به او زجر دهیم، گفتم برای ما هیچ زجری نیست.»
انتهای پیام
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است