منبع وبسایت شعر پاک

sherepaak.com

ندیدم ماه صورتش را
که ماه از ید بیضایش شقه شد و
نیل از عصای ابهتش !

هنوز در گوش هوشم
فرشتگان بر سرو قامتش سلام سحری می فرستند
رسول وقتی به دنیا آمد
پرستوها بر کوس ظفر کوبیدند
و خون پیلان بی خبر تبخیر شد
به یادم هست آن روز
مردی از سلاله ی صبح به خیمه گاه شب رفت
و گفت اینک منم
خداوند شتران این صحاری بی هاجر !
حذر کن حبشی از خدای حجرالاسود
که تیری در چله ی منقار ابابیل دارد ..
ساعتی بعد
حیرت ابرها باد کرده بود .
و احمد خاتم انگشتری انسان شد ،
که هنوز دامنش بوی سیب حوا می داد !

ندیدم ماه صورتش را
به خواب هیچ کلمه ای
که خود کان کریم کلمات بود
می گویند نامش اولین اشهد عطسه ی آدم بود
نمی دانم ..
اما مومنم به *یصلون علی النبی*
هنوز گوش هوشم
از غوغای کروبیان بی خواب است
که سور میلادش را مومنانه
بر کنگره ی عرش می رقصند
و آسمانی که با تمام حشمتش
سر خم کرد
تا گونه ی سرخ زمین را ببوسد !!

آه پرومته ی بی پروا
شعله ی شوقت کور
که آتش منم
و از هُرم این آواز احمدی
زودا که حریق در حدیقه ی هوس افتد ..

ندیدم ماه صورتش
حتا به خواب پروانه ای
و شگفتا از * انا بشر مثلکم *
که در کت کلمات مانا نمی رود
مگر کدامتان حلول خورشید را
در آستین آدمیزاد دیده اید ،
که پتک این عبارت را آیه آیه بر سرم می کوبید ؟

ندیدم ماه صورتش را ….

مهرداد مانا

۲۹ مرداد ۱۳۹۹