آنکه پیوسته دلِ ما به جفا می شکند
نکند فهم، که دارد به خطا می شکند

حرمت از کعبه فزونتر اگر آن راست چرا
با جفا کاری هر بی سر و پا می شکند؟

ناخدا شاکله ی قدرت خود را به خدا
چون که افتاد به گرداب بلا می شکند

نه همین ساغر و خم را، که سَرِ ساقی را
ز حسادت به همه میکده ها می شکند

مسجد و میکده توفیر ندارد به بَرَش
دلِ اربابِ وفا را همه جا می شکند

بوریا برتن اگر دارد و زرین جامه
هرچه باشد دَمِ دست اش به ریا می شکند

تا که در چَنبَرِ نفس است گرفتار مدام
پای اقبال خود و دستِ دعا می شکند

سر به زیر آور اگر اهل دلی، باور کن
مثل فواره که شد سر به هوا می شکند

دیدمش مست، نه از باده ی گلگون، از کِبر
گفتمش عاقبت این عُجب تو را می شکند

به چمنزار اگر ساقه ی گل می شکنی
شاخ ات ای گاو نه من، دستِ خدا می شکند

طارق خراسانی

13 تیر1402

پ.ن

مدیر وبسایت شعری گفته است شاخ ها شکسته ام (منظورش مسدود کردن کاربرانی ست که با فرهنگ تفرعن او به مبارزه برخاسته بودند)