به فراوانی غم
به بزرگی خدا
که چنین تیره شبان می گذرد
«اندکی صبر،
سحر نزدیک است…»
پدرم روزی گفت:
پسرم نوعِ بشر یعنی چه؟
گفتم انسان
خندید!
وچنین گفت:
به شَر دَرمانده!
و از آن روز به بعد
عاشقِ شعر و هنر می باشم.
کارِ من عاشقی است
رفته نانم از یاد
آبرویم بر باد
دلم اما شاد است.
غارتِ زندگی ام
ماحصلِ عاشقی است…
هرکه آمد به سلامش رفتم
و دعایش کردم
هر چه می خواست
نثارش کردم…
آنکه دورم زد و
بی هیچ هراسی
به سرم غم پاشید،
بشری مانده به ” شَر ” بود
همانی که پدر می فرمود…
بگذار ای غزلِ فاصله ها
نفسِ مانده ی پایانی را
گوشه ای رفته و عاشق باشم …
طارق خراسانی
۲۶ دی ۱۳۹۱
+ نوشته شده در جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت 23:35 توسط ...
|