ای برده دلم را چه سراسیمه به حراج
اخر چه قدر بهر نگاهت بدهم باج؟
ای خاک رهت بر سر شاهانِ جهان تاج

با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج

امشب به خیال تو و آن باده ی جوشان
در ذکر و دعایم به برِ باده فروشان
رخ را زمنِ عاشقِ دیوانه مپوشان

ای موی پریشان تو دریای خروشان
بگذار مرا غرق کند این شب مواج

با جمع حریفان سحر تا تو دویدیم
جز محنت و اندوه در این راه ندیدیم
نازم به میِ آه، به میخانه کشیدیم

یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم
یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج

ای از لب خاتون خُمی کام نبرده
از باده ی توحید یکی جرعه نخورده
منصور انالحق زده ی عشق، نمرده

ای کشته ی سوزانده ی بر باد سپرده
جز عشق نیاموختی از قصه حلاج

دُرجی ست پُر از راز دلِ دلشدگانی
در بحر فرو رفته و زان نیست نشانی
ای موسی عمرانی خود را تو امانی

یک بار دگر کاش به ساحل برسانی
صندوقچه‌ای را که رها گشته در امواج

طارق خراسانی
17 مهر ۱۴۰۱
پ. ن
مخمس با تضمین از غزل آقای فاضل نظری