با من بیا پروازهای مُرده را ، پَر را
با من بیا داغِ پرستوهای بی سر را

اشکی میانِ باغهای مرثیه میریخت
لبخند میزد باد، این گلهای پَرپَر را

قسمت نشد یک پنجره در کوچه ی لبخند
قسمت نشد این تکه...رویای محقر را

آرام در جیبِ غرور خویشتن میریخت
روحِ تبر آزردگی های صنوبر را

گاهی شروع مرگِ خود را خواب می بینم
گاهی نفسهای نفسگیرم در آخر را

دیوار بودم روبروی خود تمامِ عمر
اژ اولِ تاریخ ، من گُم کرده ام دَر را

تابوتِ دلتنگی میان این شب سردم
در من درختی خواب می بیند کبوتر را

امیر دادویی