کسانی که در عاشقی داورند
گُهر داده شعر تری میخرند

چو چشم خِرَد را گشایی به چرخ
« بنی آدم اعضای یک پیکرند »

صفِ اولِ مَن مَنانِ جهان
ببینی به پایان که در آخرَند

اگر مِهر کاری همان بِدرَوی
که خوبانِ عالم بر این باورند

در آنجا که رَحم و مُروَّت بوَد
همه یار و غم خوارِ یکدیگرند

دوی چون درآید به فرهنگِ عقل[1]
سر نیزه ، سَرهای خود می بَرند

ز طارق شنیدم، همه کائنات
سرودِ خدایی ز یک دفترند

طارق خراسانی

[1]. عقل در این مصرع به معنی وسوسه است

عقل دانی چیست؟ یعنی وسوسه
بر تنِ تزویر باشد البسه (خودم )

دور بادا عاقلان از عاشقان
دور بادا بوی گلخن از صبا ( حضرت مولانا)

*خِرَد در زنده‌رود انداز و می نوش
به گلبانگ جوانان عراقی ( حضرت حافظ)

عاقلان نقطهٔ پرگارِ وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند (حضرت حافظ)