با اوست که شاد و غم ستیزم
در شرقِ دلم نشسته ماهی
کز غرب کنم وُرا نگاهی
رقصیده درونِ چشمِ جانم
بَر دیده بماندم الهی
از دیده ی مستِ او چه گویم ؟
جان بخشد و ضِدِّ هر تباهی
گر دستِ محبت اش نباشد
از چاله فتاده ام به چاهی
با اوست که شاد و غم ستیزم
بی او همه رنج و درد و آهی
من هیچ نخواهم از خداوند
جز دیدن او به گاه گاهی
در مکتبِ عاشقانِ بی دل
جز عشق ندیده ام پناهی
هر راه که رفته ام خطا بود
الا سفری به چشمِ ماهی
طارق خراسانی
پ.ن
پرسند زحال من و آن ماه بگویید
او عاشق و من عاشق و هر دو پی یاریم
+ نوشته شده در دوشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۴ ساعت 5:33 توسط ...
|