تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست
مخمس با تضمین از غزل آقای فاضل نظری
پریشانند خلقی بی گنه، در یک نگاه اینجا
چه اقوامی که با دردند و جمعی در رفاه اینجا
فضای سینه ها در ماتم و ابری ز آه اینجا
بهتنهایی گرفتارند مشتی بیپناه اینجا
مسافرخانه ی رنج است یا تبعیدگاه اینجا
نمی دانم به سوی ما، چرا غمخانه مایل شد؟
بزرگ آوازه ی خوبان ، چرا از دوست غافل شد؟
چرا موج غم از ما و همه شادی به ساحل شد؟
غرض رنجیدن ما بوده از دنیا، که حاصل شد
مکن ای زندگی عمر مرا دیگر تباه اینجا
برای مشتی از گندم، به نیرنگی، همه در جنگ
همه عارف، همه زاهد، ولی در پرده ها نیرنگ
چه باید گفت ازاین مردم ؟ به شادی ها بسی دلتنگ
برای چرخش این آسیاب کهنه ی دل سنگ
به خون خویش میغلتند خلقی بیگناه اینجا
منم آن شاعر دلتنگ سیب و حسرتِ گندم
همانا طالب فصلِ قشنگ و روشنِ پنجم
نشان از من چه می پرسی؟ که راهِ خویش کردم گُم!
نشان خانه ی خود را در این صحرای سردَرگُم
بپرس از کاروان هایی که گم کردند راه اینجا
شدم مشهور غمخانه، به دل جز درد و حسرت نیست
پریشان زادگی این است و چیزی غیر محنت نیست
سراغ از من کجا شادی بگیرد؟ اینکه قسمت نیست
اگر شادی سراغ از من بگیرد جای حیرت نیست
نشان میجوید از من تا نیاید اشتباه اینجا
به آن زیبا بگو از من: «تو را اینجا پناهی نیست
به پنهان رو که در شبخانه امیدِ پگاهی نیست
بپوشان روی ماهت،شهر ما را جز تو ماهی نیست
تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست
هزاران سنگ خواهد خورد، در مُرداب، ماه اینجا»
دهم آبان 1393طارق خراسانی