ببخشید خانم شما خدا هستید؟


جهان آفرین بر جهان یار باد
«خلوتی کو که خیالاتِ دل آنجا ببرم
دیده بَر بَندم و دل را بـه تماشـا ببرم؟»
دخـترِ باکـــره ی طبــع گهـر بارِ دلم
تـا تـمـاشـــاگه افســانه ی فـــردا ببرم
دسـت در دست نسیمش بگـذارم، آزاد
با صوَّرهای خیالش که به صحرا ببرم
بـا شـقــایق بنشینـم، نـفــسی تـازه کـنم
بوسـه ی داغ دلـش را به خـدا تـا ببرم
هـر که آهی به دلی دارد و اندوهِ غمی
ســوی میخـانه که از بهــر مداوا ببرم
دُرِ نابِ دَری از ملکِ خراسـانِ وجود
سینه ریزی زِ غزل تُحفه به دریا ببرم
آسمان پُـر ز سـتاره ست ولی طارقِ را
هـمــه دانـنــد خیـــالاتِ دل آنـجـــا ببرم
۳۰ آبان ۱۳۹۱- طارق خراسانی
عاشـقی رســـم من و دلبـ ری آییـن من است
بوسه ی ماه وشان شاکلـه ی دین مـن است
آن زمانی کـه نه "می" باشـد و نی مــاه رُخی
شـعر تسکـینِ دل و خاطــرِ غمگـینِ من است
هر کسی کرده دعــــایی کــه بـه یاری بـرسـد
بر دعـــایش کـه همـی بَـدرَقِه آمیـنِ من است
دار و زنــدان بـه خـــداونـد زِ بـی دانشی است
کســب دانـش سخـنِ دلـــبـرِ دیـرینِ مـن است
عـاشـــقــان را بـگــــذاریـد دلــــی شـــاد کـنند
عشـقِ فـرهــاد ســرودِ دلِ شیــرینِ مـن است
صحبت از عشـق شد و پیـر خـــرد می فرمــود
عشـق ورزی به فـــرازی ز فــرامــینِ من است
شــده ام عاشــق از آن روز، که طارق بسـرود:
«عاشقی رســم من و دلبـری آیینِ من است»
۱۷آبان ۱۳۹۱ طارق خراسانی
الا ای کدخدای بی خدا
بشنو:
«که در هستی خدایی هست
به پایان می رسد اندوهِ باران
عشق و آزادی
و دستی می برد از این زمین
غوغای شیطان را ...»
آی بودایی
شنیدم قلبِ پیغمبر
و هم بودا
مسیح و نوح و ابراهیم
موسی را
کسی بشکست
باز شیطان، باز شیطان
ز دوری جامِ شادی را
به سنگِ کینه ای بشکست...
و در دامانِ پاکت
لکه ی ننگی ز او بنشست...
یقین دارم که بودا هم
چو من، منصور، آن پیرِ خِرَد آموز
خدا را در میانِ قطره ی آبی
درونِ موجِ چشمانِ پُر از مهری
کنارِ اطلسی ها
در شمیم عطرِ گل های بهاران
دیده بود، آری
یقین دارم
که آتش سوزی انسان به هر آیینه
کارِ دلبرِ بودایی من نیست ، می دانم
یقین دارم که بودایی
محبت را به جامِ بوسه می ریزد
خدا را من که بودا را
بزرگِ سرزمینِ عشق می دانم
نمیدانم چرا سیاره ی زیبای من
محبوبِ خورشیدم
همه شوق و سرودِ زهره،
ناهیدم
فروغِ چشم ماه و طارق و
آن کهکشان راهِ شیری
جانِ پروینم
چنین در غم فرو بنشسته
غمگین است...
اوباما، دست مریزادا
که خوش آیین غم داری
بسوزان هرچه را خواهی...
ولی این نکته را آری تو باور کن
تو هم در آتش نادانی خود
عاقبت جزغاله می گردی
و باشد
ما نشسته ، دل شکسته از غمِ دوران
وتو این گفته ی طارق
به گوش هوشِ خود بسپار
الا ای کدخدای بی خدا
بشنو:
«که در هستی خدایی هست
به پایان می رسد اندوهِ باران
عشق و آزادی
و دستی می برد از این زمین
غوغای شیطان را ...»
۷آذر ماه ۱۳۹۱طارق خراسانی
آخرین سخن مشاهیر جهان در آخرین لحظه زندگی
بسياري از مردم در طول زندگي خود به لحظه مرگ ميانديشند و سعي دارند آخرين لحظات زندگي را در مغز خود تجسم كنند، ولي اين كار براي هيچكس ميسر نيست. افراد خاصي كه توانايي ذاتي و هوش سرشار داشته باشند، ميتوانند در ذهن خود تصاوير خاصي را ببينند. به عنوان نمونه (ديميتري مندليوف) شيميدان روس در خواب جدول عناصر را ديد. برخي از اتفاقات آخرین سخن مشاهیر جهان در آخرین لحظه زندگیعلمي و تخيلي و ماشينآلاتي كه (ژولورن) نويسنده معروف فرانسوي در آثار خود از آنها ذكر كرده بود، بعدها به حقيقت پيوستند. به برخي از نويسندگان بزرگ الهام شده بود كه مرگشان نزديك است. تعدادي از آنها حتي در كتابهاي خود شرايطي مشابه شرايط مرگ خود را به نگارش درآورده بودند. در اينجا سخناني را كه بعضي از مشاهير جهان در آخرين لحظه زندگي بر زبان آوردند ذكر ميكنيم
(لئوناردو داوينچي) قبل از اينكه روح خود را تسليم مرگ كند، اظهار داشت: (من به مردم توهين كردم! آثار من به آن درجه از عظمت نرسيدند كه من در طلبش بودم).
(جورج ويلهلم فردريك) پدر مكتب ديالكتيك هگل تا آخرين لحظه زندگي بر عقيده خود پا برجا ماند. او در زمان مرگ زيرلب گفت: (تنها يك نفر بود كه در طول زندگي مرا درك ميكرد.) و بعد از يك مكث كوتاه ادامه داد: (در حقيقت حتي او هم مرا نفهميد).
(توماس كارلايل) مورخ و نويسنده اسكاتلندي درست قبل از اينكه جان به جان آفرين تسليم كند، گفت: (احساس كسي را دارم كه در حال مرگ است).
)ماري آنتوانت) ملكه فرانسه در روز اعدام خود بسيار خوددار و متين بود. وقتي از سكوي اعدام بالا ميرفت ناگهان لغزيد و پاي جلاد خود را لگد كرد. بعد رو به او كرد و گفت: (لطفا مرا به خاطر اين كارم ببخش اصلا عمدي نبود).
)نرون) امپراطور روم قبل از اينكه بر زمين بيفتد و بميرد فرياد زد: (چه بازيگر بزرگي در درون من ميميرد)!
)واسلاو نيجينسكي)، (آناتول فرانس)(جوزپه گاريبالدي) و (جورج بايرون) قبل از جان دادن زير لب گفتند: (مادر!)
كشيشي كه بر بالاي سر (فردريك اول) پادشاه روسيه به هنگام مرگ دعا ميخواند شنيد كه او گفت: (انسان برهنه به اين دنيا ميآيد و برهنه از دنيا ميرود.) سپس فردريك دست كشيش را كشيد و فرياد زد: (حق نداريد مرا برهنه دفن كنيد. ميخواهم يونيفورم كامل بر تن داشته باشم.(
)فيودو تايچف) شاعر روسي گفت: (وقتي انسان نميتواند كلمات مناسب را براي بيان احوالش بيابد چه شكنجهاي را تحمل ميكند!(
)آگوست لومير) يكي از مخترعين دوربين تصوير متحرك، گفت: (دارم از فيلم بيرون ميدوم).
آخرين كلمات (آلبرت انيشتين) را هيچكس نفهميد زيرا پرستاري كه در كنارش بود آلماني نميدانست.
)تئودور داستايوفسكي) روز بيست و هشتم ژانويه سال 1881 از خواب بيدار شد. ناگهان دريافت كه آن روز آخرين روز زندگي اوست. او همچنان روي تخت دراز كشيد و صبر كرد تا همسرش (آنا) از خواب برخيزد. (آنا) ابتدا حرف او را باور نكرد ولي او اصرار داشت كه همسرش كشيش را خبر كند. وقتي كشيش بر بالاي سر داستايوفسكي (دعا خواند، او از دنيا رفت.(
(لئو تولستوي) آخرين روزهاي زندگي خود را در دهكدهاي در جوار يك ايستگاه راهآهن كوچك سپري كرد. او كه در 83 سالگي از زندگي در مايملك خود خسته شده بود، به همراه دختر و پزشك خانوادگياش سوار قطار شد تا به طور ناشناس سفر كند. ولي به هنگام سوار شدن سرما خورد و مدتي بعد دكتر تشخيص داد كه مبتلا به ذاتالريه شده است. آخرين جملهاي كه تولستوي زير لب زمزمه كرد اين بود: (من عاشق حقيقتم.) بعضي از اطرافيان او نيز ميگويند او قبل از اينكه نفس آخر را بكشد گفت: (مرگ را درك نميكنم).
(آنتوان چخوف) در اوايل صبح روز دوم ژوئن سال 1904 از دنيا رفت. او در آن زمان در هتلي در آلمان به سر ميبرد. پزشك آلماني به چخوف گفت: (آخرين ساعات زندگياش را سپري ميكند) و سپس يك ليوان نوشابه به مرد در حال احتضار داد. چخوف به آلماني گفت: (من دارم ميميرم) و ليوان را سر كشيد. (الگا) همسر چخوف بعدها در كتاب (سكوت هولناك) درباره آن شب نوشت كه سكوت سهمگين اتاق را تنها يك پروانه عظيمالجثه سياهرنگ ميشكست. پروانهاي كه بيرحمانه در اتاق پرواز ميكرد و خود را با تقلاي بسيار به لامپهاي روشن برق ميكوبيد و ترقترق صدا ميكرد.
در نمايشنامه (باغ آلبالو) لحظاتي مشابه اين لحظات توسط چخوف به نگارش درآمده است:(لوپاخين) تاجر، يكي از شخصيتهاي نمايشنامه باغ آلبالو را ميخرد و از (رانوزكايا) كه فروشنده باغ است ميخواهد به سلامتي اين معامله جشن بگيرند و نوشابه بخورند. بعد از نوشيدن (رانوزكايا) از غصه از دست دادن باغ ميميرد و در همان لحظه پردههاي صحنه پايين ميافتد و تنها صدايي كه به گوش ميرسد صداي تبرهايي است كه در فاصلهاي دور درختها را قطع ميكنن.
برنارد شاو ميگويد: آرزو دارم كه تا آخرين رمق وجود من ثمربخش باشد و هنگامي بميرم كه از من هيچ خدمتي ساخته نباشد. او همچنين ميگويد: از عجايب زندگي يكي اين است كه مرگ درست وقتي ما را در مييابد كه آماده شدهايم تا از يك زندگي شيرين برخوردار شويم. او در آخرين لحظات زندگياش اين سخن را به ميان آورد.
مترلينگ هم در آخرين لحظات زندگياش ميگويد: (اگر مرگ نبود زندگي شيريني و حلاوت نداشت) و گاندي ميگويد: (اگر نتوانيم آزاد زندگي كنيم، بهتر است مرگ را با آغوش باز استقبال كنيم).
(يوري گاگارين) اولين فضانورد دنيا درباره مرگ ميگويد: (انسان هرچه بر عمرش افزوده ميشود، حافظهاش كوتاهتر و رشته خاطراتش درازتر ميشود و همه اين مسايل را در هنگام مرگ به ياد دارد كه مانند يك فيلم كوتاه داستاني از ديدگان او ميگذرد).
(حضرت علی علیه السلام):( به خدای کعبه که رستگار شدم).
دلم مســیرِ هجرتِ اندیشه ی پرستو هاست
سرودِ بوی خوش اطلسی و شب بو هاست
هنــوز دســتِ دلـــم بی خیــال سنگ انــداز
گرفته خانه به هر شانه ای که گیسوهاست
بــــرای زخـــــمِ دلِ مـن مگــــو طبیــب آیـد
نگاهِ شــوقِ تـوام بِه زِ نــوش دارو هاست
برای شـــهد کلامت همین سـخن کـافی ست
حــلاوتش که فـــراتـر ز شَـهدِ کنــدوهاست
به مولیـــانِ نگــاهــت، کـــه پـــرنیان باشـد
به زیر پایـم اگـــــر ریگ هــای آمــوهاست
حریص چـــرخ که صــد بـرج دارد و بارو
هنوز چشـم حریصش به برج و باروهاست
به شــطِ عشــقِ تو پــــرواز می کند طـارق
به قایقی که دو دستش به جــای پاروهاست
عشق می آمد و او بوسه به باران شده بود
بـه بیـابانـی مـن ســـــوی بیــابــان شــده بود
مـن هـراسـان زِ دو چشــمان پُـر از بارانـش
او زِ تنهـــایی من ســخت پریشــان شــده بود
دســت هایش تـنِ تنهایی مـن مـی بوســید
تار و پودش چه بگویم همگـی جـان شده بود
سینه ام باز که از شوق نگاهش سر مست
شادمان بود، از آن بوسه که مهمان شده بود
شب شد و ماه ز ِخجلـت به خراسـان ندمیـد
تا مـرا دیـد به بـَـر، مـاهِ خراســان شــده بود
۲۱ مهر ماه ۹۱- طارق خراسانی
خر چه حیوان عجیبی ست!
ندارد عُجبی
من خری داشتم ایامِ شباب
نه حسود و نه بخیل
نه پی رنگ و فریب
اهلِ تزویر نبود
کینه؟!
هرگز به دلش راه نداشت
فتنه؟!
ای وای که بیچاره از آن
خبری هیچ نداشت
غصه اش کاه نبود
گر نبودش
به دلش آه نبود
تا که یادم باشد
راهِ خود رفته و گمراه نبود
این" به شر" مانده "بشر"!
تا شود خر
هیهات...
شادی جان خران
یک صلوات ...
طارق خراسانی
چگونه باید زیست
ابنم از اون مطالبی ست که به جایی خوندم و خوشم اومد شماهم بخونید قشنگه:
دو روز مانده به پايان جهان تازه فهميد كه هيچ زندگی نكرده است، تقويمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود. پريشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بيشتری از خدا بگيرد، داد زد و بد و بيراه گفت، خدا سكوت كرد، جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سكوت كرد، آسمان و زمين را به هم ريخت، خدا سكوت كرد. به پر و پای فرشته و انسان پيچيد، خدا سكوت كرد، كفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سكوت كرد، دلش گرفت و گريست و به سجده افتاد، خدا سكوتش را شكست و گفت: "عزيزم، اما يك روز ديگر هم رفت، تمام روز را به بد و بيراه و جار و جنجال از دست دادی، تنها يك روز ديگر باقی است، بيا و لااقل اين يك روز را زندگی كن." لا به لاي هق هقش گفت: "اما با يك روز... با يك روز چه كار می توان كرد؟ ..." خدا گفت: "آن كس كه لذت يك روز زيستن را تجربه كند، گويی هزار سال زيسته است و آنكه امروزش را در نمیيابد هزار سال هم به كارش نمیآيد"، آنگاه سهم يك روز زندگي را در دستانش ريخت و گفت: "حالا برو و يک روز زندگی كن." او مات و مبهوت به زندگی نگاه كرد كه در گودی دستانش میدرخشيد، اما میترسيد حركت كند، میترسيد راه برود، میترسيد زندگی از لا به لای انگشتانش بريزد، قدری ايستاد، بعد با خودش گفت: "وقتی فردايي ندارم، نگه داشتن اين زندگی چه فايدهای دارد؟ بگذارد اين مشت زندگی را مصرف كنم.." آن وقت شروع به دويدن كرد، زندگی را به سر و رويش پاشيد، زندگی را نوشيد و زندگی را بوييد، چنان به وجد آمد كه ديد میتواند تا ته دنيا بدود، مي تواند بال بزند، میتواند پا روی خورشيد بگذارد، می تواند .... او در آن يك روز آسمانخراشی بنا نكرد، زمينی را مالك نشد، مقامی را به دست نياورد، اما ... اما در همان يك روز دست بر پوست درختی كشيد، روی چمن خوابيد، كفش دوزدكی را تماشا كرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد و به آنهايی كه او را نمیشناختند، سلام كرد و برای آنها كه دوستش نداشتند از ته دل دعا كرد، او در همان يك روز آشتی كرد و خنديد و سبك شد، لذت برد و سرشار شد و بخشيد، عاشق شد و عبور كرد و تمام شد. او در همان يك روز زندگی كرد. فردای آن روز فرشتهها در تقويم خدا نوشتند: "امروز او درگذشت، كسي كه هزار سال زيست!" زندگی انسان دارای طول، عرض و ارتفاع است؛ اغلب ما تنها به طول آن می انديشيم، اما آنچه که بيشتر اهميت دارد، عرض يا چگونگی آن است. امروز را از دست ندهيد، آيا ضمانتی برای طلوع خورشيد فردا وجود دارد!؟ لطفا اين متن را برای دوستان خود ارسال نماييد، کسانی که برايتان ارزشمند هستند، اما اگر اين کار را انجام نداديد، نگران نباشيد، هيچ حادثه ناخوشايندی براي شما رخ نخواهد داد، شما تنها اين فرصت را که به دنيای شخص ديگری با اين مطلب روشنايی بيشتری ببخشيد، از دست خواهيد داد، کسی چه می داند، شايد يکی از دوستان شما هم اکنون بيشترين نياز را به خواندن اين مطلب داشته باشد
آنچه را که ملاحظه می فرمایید برایم ایمیل شده است من استفاده کردم امیدوارم برای شما هم جالب باشد.
ای قوم در این عـــزا بگرییـد
بـــر کشــته کــربلا بگــرییـد
با این دل مرده خنده تا کی؟
امروز در این عــــزا بگــریید
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللَّهِ وَابْنَ ثارِهِ وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ
- حسينبنعلى عليهالسّلام با ساز و برگ جنگ به كربلا نيامده بود. كسى كه مىخواهد به ميدان جنگ برود، سرباز لازم دارد؛ اما امام حسينبنعلى عليهالسّلام زنان و فرزندان خود را هم با خود آورده است. اين به معناى آن است كه اينجا بايد حادثهاى اتفاق بيفتد كه عواطف انسانها را در طول تاريخ همواره به خود متوجّه كند؛ تا عظمت كار امام حسين معلوم شود. امام حسين مىداند كه دشمن پست و رذل است. مىبيند كسانى كه به جنگ او آمدهاند، عدّهاى جزو اراذل و اوباش كوفهاند كه در مقابل يك پاداش كوچك و حقير، حاضر شدهاند به چنين جنايت بزرگى دست بزنند. مىداند كه بر سر زن و فرزند او چه خواهند آورد. امام حسين از اينها غافل نيست؛ اما درعينحال تسليم نمىشود؛ از راه خود برنمىگردد؛ بر حركت در اين راه پافشارى مىكند. پيداست كه اين راه چقدر مهم است؛ اين كار چقدر بزرگ است.
- امام حسين تك و تنها بود. البته چند ده نفرى دور و بر آن حضرت ماندند؛ اما اگر نمىماندند هم، آن حضرت مىايستاد. مگر غير از اين است؟! فرض كنيم شب عاشورا، وقتى حضرت فرمود كه «من بيعتم را برداشتم؛ برويد.» همه مىرفتند. ابوالفضل و على اكبر هم مىرفتند و حضرت تنها مىماند. روز عاشورا چه مىشد؟ حضرت برمىگشت، يا مىايستاد و مىجنگيد؟ در زمان ما، يك نفر پيدا شد كه گفت «اگر من تنها بمانم و همه دنيا در مقابل من باشند، از راهم برنمىگردم.» آن شخص، امام ما بود كه عمل كرد و راست گفت. «صدقوا ما عاهدوا اللَّه عليه.» لقلقه زبان را كه - خوب همه داريم. ديديد، يك انسان حسينى و عاشورايى چه كرد؟ خوب؛ اگر همه ما عاشورايى باشيم، حركت دنيا به سمت صلاح، سريع، و زمينه ظهور ولى مطلقِ حق، فراهم خواهد شد.
فرازهایی از بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی
قصیده خراسان در راه است
اثری ماندگار از طارق خراسانی
بزودی قصیده ی کامل خراسان که فراتر از ۲۰۰ بیت می باشد را در این وبلاگ ملاحظه خواهید فرمود
خراسان ای زمینَ ت گوهرستان
سرایَ ت جلوه گاهِ عشق و ایمان
زِ هجرت ای بلندآوازه ی دهر
دریدم سال ها از غم گریبان
به مژگان گر غباری نقره گون شد
مرا آه از جگر دیده ست مژگان
اگر نی ناله ای دارد عجب نیست
جدایش کرده دستی از نیستان
پریشانی ز خاکَ ت دور بادا
اگر چه بی تو بسیارم پریشان
تو را دل تا که می گیرد بهانه
ببارد دیدگان چون ابرِ نیسان
دعایی بر لبم از دل نشسته
برای توست از دل نغمه و بان
ز خاکَ ت رُسته بادا سرو و سوسن
کویرت جمله بادا باغ و بستان
ادب در دامن تو پرورش یافت
یقین، حکمت گرفته از تو لقمان
دماوند اَر که سر بر کرده ، دارد
به سر میلِ تماشای خراسان
به شوقی سال ها با جان کشانده
به سویَ ت این عروس دهر دامان
تو را قصری بسازم از قصیده
که ایمن باشد از توفان و بوران
نه کم آرم بر این قصرِ مُرَصَّع
مسلمانم، وَأوفُوا الکَیلَ ، میزان
ایمان ملکی نقاش چیره دست و هنرمندِ بی بدیل زمانه را
تالی کمال الملک دانسته ام
متولیان فرهنـگ و هنر کشور آبا اورا می شنــاسند؟
اگر شناخته اند در بزرگداشت این کهکشان هنر زمانه
چه کرده اند؟
با سلام و درود فراوان
خوشحالم که به سراغ دلِ نوشته های من آمده اید، در این وبلاگ خاک پای تمام عشاق، طارق خراسانی با اشعار خود در خدمتِ شما عزیزان می باشد و همگان می توانند از دل نوشته ها و اشعار اینجانب به هر نحوی که مایلند استفاده کرده و یا کپی برداری کنند، استفاده از مطالب این وبلاگ آزاد است دزباره ی خود باید بگویم در شب میلاد رسول گرامی اسلام(ص) که مقارن با سیزده نوروز بوده است در شهر نیشابور به دنیا آمدم و از شش سالگی بنا به شغل پدر و انتقالی ایشان به اتفاق خانواده به مشهد رفتم .
کلاس اول تا سوم را در دبستان خیام و سال های چهارم تا ششم ابتدایی را در دبستان ابن سینا ی شهر مشهد گذراندم و پس از آن وارد آموزشگاه حرفه ای رضاشاه سابق شده و دوره ی سه ساله ی صنایع فلزی را در آنجا سپری کردم تا آنکه در آزمون هنرستان قبول و همان رشته را تا اخذ دیپلم ادامه دادم چون به تدریس علاقه ی فراوانی داشتم از این رو از مشهد به تهران عزیمت کرده و در هنرسرای بهبهانی موفق به اخذ کاردانی صنایع فلزی شدم .
در ۲۲بهمن سال ۱۳۵۵ به خدمت نظام وظیفه اعزام و در ۲۲بهمن ۱۳۵۷ خدمت نظام اینجانب که در تهران بود به پایان رسید ، البته از ۲۰ بهمن ۱۳۵۷به انقلابیون میدان امام حسین(ع) پیوستم و پس از پیروزی انقلاب به مشهد بازگشته و به مدت ۷ سال در هنرستان های آن شهر تدریس کردم که در طول این مدت دوبار عازم جبهه شدم و در سال ۱۳۶۳ داوطلبانه به چابهار رفته و دوسال در هنرستان فاروق اعظم آن شهرستان به تدریس پرداختم و در سال ۱۳۶۵ به مشهد باز گشتم .
برای ارتقاء دانش فنی خود دوسال به مطالعه دروس کاردانی مکانیک پرداختم و در مهرماه ۱۳۶۸ وارد دانشگاه شهید رجایی شدم ، در مهر ماه سال ۱۳۷۱با اخذ لیسانس مهندسی مکانیک با گرایش حرارت سیالات مجددا به تدریس پرداختم، در آغاز ورودم به تهران بصورت معجزه آسایی با فردی به نام سید مسعود ریاضی کرمانشاهی آشنا شدم که او هادی و رهنمون من به دنیای ریبای عشق و آزادی بود.
از ده سالگی متوجه شدم که از شعر و خواندن آن لذت می برم ، سیزده ساله بودم که مثنوی پند کاغذ را سرودم که چند سال بعد از آن در رورنامه خراسان چاپ شد ، روزی که از روزنامه فروشی روزنامه خراسان را خریدم و شعرم را در آن دیدم یک نفس تا خانه دویدم تا آن را نشان خانواده ام بدهم، مرحوم پدرم که اهل شعر و ادب و عرفان بود کار مرا ستود و از آن زمان جَسته گریخته شعر نو و یا کلاسیک می سرودم ولی علاقه ی شدید من به شعر کلاسیک باعث شد که تا به امروز بیشترین آثار من از نوع شعر کلاسیک باشد.
اولین تخلص شعری من "هامی" به معنای سرگردان بود و سپس "طارق" و "تیشتر" شد.
ناگفته نماند آشنایی من با یغما شاعر خشتمال نیشابوری که از سال ۱۳۶۱ آغاز و تاپایان حیات آن شاعر دلسوخته ی عاشق ادامه یافت تاثیرات شگرفی در ذهن و روح و شعر من بر جای گذاشت.
در اسفندسال ۱۳۹۰ کتاب چشم سوم شامل مثنوی عشق که به روش شعر خوشه ای با متغیر تألبف گردیده بود چاپ گردید، "دیوان غزلیات" و کتاب رباعیات "از الف تا ی" ، "قصیده ی خراسان" و "فصیده ی پاک" برای چاپ نیز آماده شده اند.
اولین شعری که در ۱۳سالگی سروده ام:
پنـدِ کاغذ
شبی غمگین و بس آزرده بـودم
دل خود را به غـم بسپرده بودم
غـــمِ فـــردا به نومیـــدی کشیم
امیـــدی را بــه فــردایـم نـدیـدم
به ناگــه کاغـــذی آمــد به نـزدم
به من گفتا چـرا یـک کوهِ دردم
مده بیهــوده عمــر خویش بر باد
بزن صد بوسه بر دستان استاد
بپا حیز و به سعی کار و کوشش
فروزان کن چراغ علم و دانش
نهـالِ یأس و نومیـــدی ز بُــن کـن
قلـــم بـر دار و بر روی قلم زَن
دلـــم بـا پنــدِ کـاغــذ آشـــنا شـد
ز بنـدِ یأس و نومیدی رها شد
ز نــومیــدی ندیــدم جــز زیـــان
قلـم روحـم شد و کاغذ بیانم
به را ه علــم و دانش پـا نهـــادم
گـره از کـــار پیچـانم گشادم
کنـــون سـختی نمی بینم زدنیـا
نـه غمگینـم، نـه نومیـدم ز فردا
قصیده خراسان در راه است
اثری ماندگار در تاریخِ ادب و فرهنگ ایران
(شامل حدود دویست بیت)
(معرفت - جان شناسی)
یرگزیده از مقدمه کتاب چشم سوم تالیف طارق خراسانی
تو مپنــدار که من صـــاحبِ شـعــــر و اثــــرم
بی عنـایات خدا کــــور و کـــری ، بـی خبـــرم
گـــــر ز فــــــردا خـبـــری نــزدِ عـــزیــزان آرم
هـاتـف غــیب رســــاند خـبــری در ســحـــرم
لطف او باشد اگـر می رســـدم آیه ی عشــق
منِ درمـــانده ی ناچـــیز چـه باشــد هـنـــرم؟
شادمانم که تَـهـی دستـم و سلــطان وجـــود
ذرِّه ای هستـم و خــورشــیدِ جهــــانِ دِگــــرم
چــون غباری به نسیمی شـده ام ســرگردان
گاه در پستی و گــه سوی فلـک در سفــــرم
لحظه ای زلـفِ پریشـان بــوَدم مـأمـن و گـــاه
همچــو گـردی زســرِ زلــفِ عـروســـان گذرم
پشتِ پایی زده ام بر همه ی هستی خـویش
بــه پشیـزی به خــدا هســتیِ عـالــم نخـرم
چون عقـــابی زِ سـرِ کــوه پَرَم تا بــَرِ دوست
زانکــه پَـــروَرده ی دیـــرینـه ی اهــلِ نظـرَم
گـــر بمیـــرم نکــنم سـجـده ی اربـابِ سـتم
بیـــمِ آن نیــست، متــاعـــی ببــرم یــا نبـرم
گــر کــه بــر تـربت طارق گـذری کـــرد نگـار
گــو کــه بـا فـاتحــه ای بـاز بگــیرد خبـــــرم
اگردر دیاری دولتی پاک و درستکار باشد نشانگر آن است که مردم آن دیار پاک و پرهیزکارند و اگر دولتی خدای ناخواسته ناپاک باشد نشانگر آن است که مردم آن دیار دارای مشکلات و انحرافات اخلاقی هستند و باید به اصلاح خود بپردازند زیرا این مردم هستند که دولت راتشکیل داده و به اداره آن می پردازند ، اگر فسادی دیده شود مردم فاسد هستند و اگر نیکبختی پدیدار گردد و پیروزی ها به دست آید نشانگر شعور معرفتی مردم آن دیار است .
در آیه ۹۶سوره اعراف خداوند می فرماید : «ولو أن أهل القُری آمَنُوا و اتّقَوا لَفَتَحنا علیهم برکاتٍ مِنَ السّمآء و الأرض و لکن کذّبوا فأخذناهم بِمَا کانُوا یکسبُون» و چنانچه مردم شهر و دیار همه ایمان آورده و پرهیزکار میشدند همانا ما درهای برکات آسمان و زمین را به روی آنها میگشودیم، ولی چون (پیامبران خدا و آیات او را) تکذیب کردند ما هم آنان را به کیفر کردار زشت شان رساندیم. فرق بین مؤمن و کافر چیست ؟ مسلمانی که اعمالش چون کافران غافل از خدا باشد یقین بداند اگر چه مسلمان زاده است و لیکن مسلمان نیست.
یک مسلمان باید خود را با دین وفق دهد نه دین بر وفق مراد دل او حرکت کند ، نمونه هایش را ما در اسلام استکباری دیده ایم، درعربستان و جاهای دیگر متاسفانه سعی می شود دین را بر وفق مراد دل برخی از افراد و گروه ها و سیاست مداران چپاولگر و ریاکاران سالوس تعریف کنند شاید این حرف یک کلام ساده بنظر برسد ولی باید دانست این نکته از آموزه های بی نظیر قرآن کریم است که نباید ساده از آن گذشت.
ریشه ی اینگونه تفکرات زشت و ناهنجار را بی گمان در خود خواهی و زیاده طلبی نفس آدمی باید جُست لذا برای مبارزه با اینگونه تفکرات ویران کننده باید به آموزش افراد جامعه ی پرداخت و برای آموزش مسایل دینی و اخلاقی از بدو تولد تا لحظه نابودی پیکر جرمی باید برنامه های دقیقی تدوین کرد بگونه ای که در هر مرحله از رشد، مطالب برای افرادِ تحت آموزش قابل درک وهردرس پیش نیاز مطالب بعدی باشد.
اگر نگرشی سطحی به تاریخ گذشته ایران داشته باشیم به آسانی در می یابیم که در ادوار مختلف تاریخی گاهی دین و گاهی نوعی معنویت ساختگی دینیِ بر وفق مراد دلِ خود خواهان پدیدار گردیده و هر یک بر علیه دیگری به مقابله برخاسته است و به خاطر اینگونه تشنجات و چند دستگی ها بود که جامعه بعد از قرن چهارم هجری قمری از رشد معنوی و علمی باز ماند، تاریخ به ما نشان می دهد تا زمانی که همه و همه زیر لوای اسلام گام برداشته اند غوغایی از علم در ایران برپاشده است و گواه این ادعا پیشرفت های شگرف علمی در ایران از قرن یکم تا پایان قرن چهارم هجری قمری است .
در این سی و دوسال اخیر که بخش اعظم آن به دفاع با متجاوزین و ضد انقلاب گذشت و با توجه به تحریمات کمر شکن استکبار، چه عاملی باعث شد که ایران به این درجه از پیشرفت در کلیه زمینه های اجتماعی ، صنعتی ، نظامی ، فرهنگی و علمی نایل گردد؟جواب کاملا روشن است دوباره ایران اسلام راستین را به خانه آورد و حال فرض کنید در پنجاه سالگی انقلاب اسلامی، ملت ما به لحاظ پیشرفت های علمی در چه جایگاهی قرار خواهند گرفت؟
در دریای بی کران معارف اسلامی همه چیز هست و اگر هر کس به قرآن کریم تمسک جوید و عاشقانه بسوی آن حرکت کند آنچه را که خواهد بدست می آورد و این طریق بهترین ومطمئن ترین راه کسب معنویت است.
چون برخی از مباحث بعدی ما درخصوص جان می باشد لازم است درباره ی آن به اختصار سخنی به میان آوریم .
شیخ احمد غزالی درباره ی عشق وجان چنین می فرماید:
«حقیقت عشق جز بر مرکب جان سوار نیاید ، اما دل محلِ صفات اوست»
در اینجا ملاحظه می گردد همانگونه که پیکر جرمی مَرکب جان است ، جان نیز مَرکب عشق است و هم چنین معلوم می گردد عشق موجود است .
همانگونه که تن بی جان بسرعت فاسد و متلاشی می گردد انسانِ بدون معنویت نیز چون مُرداری بیش نخواهد بود و بوی تعفنِ اندیشه هایش جهانی را آزار خواهد داد .
استاد بی بدیل سخن حکیم ابوالقاسم فردوسی که خود از خردمندانِ عشق می باشد بی گمان با حقیقت جان آشنا بوده است و اثر همیشه جاوید خود یعنی شاهنامه را با نام خداوند جان و خرد آغاز می کند و جان را موجودی باشعور می پندارد و مرتبه ی عشق را به عنوان گوهران ، فراتر از جان و خرد می داند.
سخن هرچه زین گوهران بگذرد
نیـابد بـدو راه ، جــــان و خِــــرَد
با آنکه جان موجودی با شعور و دارای توانایی هایی شگرف است ، حکیم توس شعور و توانایی های جان و خرد را در مقابل دانش الهی محدود دانسته است بدین لحاظ سنجش این دو را بر عهده ی حق تعالی وا می گذارد چنانکه فرموده است
«خرد را و جان را همی سنجد او
در اندیشه ی سخته کی گنجد او»
خداوند سخن ، خرد را چشم جان می خواند:
«خـرد چشم جان است چون بنگری
تو بی چشم ، شادان جهان نسپری»
مولای بلخ که به واسطه ی جان گرم و شعله ور خویش آتش بر سوختگان عالم زده است جان را صاحب علم دانسته چنانکه می فرماید:
«قطره ای"علم"است اندر"جان" من
وارهــانـش از هـــــوا و خـــاکِ تـن»
و نیز آن حکیم عشق ، جان را مخبر می داند و عقیده دارد که از افزونی خبرِ جان می توان به قدرت و افزونی جان افراد پی برد همین استدلال کافی ست تا به عظمت جان پیامبر اکرم (ص) پی برد زیرا جانِ آن گوهر بی همتای الهی که از جانِ جهان مدد جسته بود نحوه ی فروپاشی سیاره ی زمین را با چشمان تیز بین جان دیده و بیان کرده است که امروز دانشمندان جهان نیز به لحاظ کشفیات نوین علمی ، آن سخنان الهی را تایید می نمایند .
«جــان نباشد جــز خبـر در آزمـون
هر که را افزون خبر جانش فزون»
انسان های بسیاری نیز دارای چشم سوم بوده و هستند البته دید وسیع چشم جان پیامبر اکرم(ص) را نداشته اند بعنوان مثال علامه اقبال لاهوری با چشم سوم یا چشم جانش ظهور حضرت امام (ره)را تگریسته است که خطاب به جوانان ایران می فرماید:
«میرسد مردی که زنجیر غلامان بشکند
دیــده ام از روزنِ دیــوارِ زنــدان شــما»
مولانا با دقت تمام به بررسی جان برخاسته و به نیکی او را در پیکر جرمی جُسته است ، وی معتقد است اگر صرفاً صورت انسانی را دلیلی بر کمال انسانی بدانیم بین رسول خدا (ص) آن خداوند عشق و دانایی و ابوجهل فرقی نخواهیم گذاشت ولی چون به "جانِ" این دو بنگریم جانِ پیامبر عظیم الشأن اسلام را برفراز عزت و جانِ ناچیز ابوجهل را در حضیض ذلت ملاحظه خواهیم کرد:
«گـر به صورت آدمی انسـان بُدی
احمــد و بوجهل خود یکسـان بُدی
نـقـشِ بـر دیــوار ، مثـلِ آدم است
بنگر از آدم ، چه چیــزِ او کـم است
اگر صورت جسم برای بقا و نیرومندی خود به انرژی مواد غذایی نیازمند است نیاز صورت جان به جانِ جانان یعنی انسان کامل و گوهر خداوندی است و چون جانِ انسان کامل از جوهرِ جان پاک الهی ست مرغ جان را تا خدا پرواز خواهد داد.
«جــان کــم اســت آن صـــورت ناباب را
رو بجـــو آن گــــوهــــــر کــمــــیـاب را
صــورت جــان زنــده از جــان خــداست
جانِ جان خـــود گـوهــرِ کانِ خــداسـت
رو تو جــانِ جــان طلب کـن روز و شـب
یـک دمی غـافـل مشــــو تو زین طلـب
گـــر بیـــابـــی جـوهـــرِ آن جـــانِ پـاک
بی نیــاز آیـی ز شـغـــلِ جســمِ خــاک
جـانِ بی جـانـان نــی اَرزد هیــــچ چیـز
رو توجـــانِ جـــان طلب کن ، ای عزیز»
اکنون کاملاً متوجه می شویم که جان نیاز شدید به اعمال عبادی پیکر جرمی دارد تا به واسطه ی تمرکز "جان" به "جانِ جهان" آگاه و طبعاً قوی تر گردد و باز خوردِ این عمل فوایدِ بسیاری را برای جسم بهمراه دارد .
جان بواسطه ی عبادت جسم ، قدرت یابد و مَرکب خویش را کرامات بسیار بخشد اگر موسی (ع) با عصایش دریا را شکافت اساس معجزه را نباید در عصا جُست بلکه اعجاز از سوی جان است که از جانِ جهان مدد گرفته است .
حافظ در بیت ذیل این نکته را به شیوایی هرچه تمام بیان می دارد:
فیـضِ روح القُدس اَر بـاز مـدد فــرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد
اگر عزیزانی مایلند کرامات جان را تجربه کنند به این نکته مهم باید توجه داشته باشند که عبادات حتما باید محافظت شود که به صرف عبادت ، اتفاق مبارکی در این خصوص رخ نخواهد داد و برای حفاظت از نماز و اعمال عبادی می بایست از بخل و ریا و حسادت و خوردن مالِ حرام و آزار بندگان خدا بصورت جد پرهیزکرد .
چند سالی با انسانی که دارای کراماتی بود محشور بودم ایشان در یک مهمانی لب به غذای میزبان نزد و چون علتش را پرسیدم فرمودند اگر درسفره لقمه ای حلال یابم با جان ودل میل خواهم کرد.
لازم است بدانیم اگر بخل و حسادت در وجود کسی کم رنگ شود طبعاً غیبت و سعایت هم صورت نخواهد پذیرفت و بهتر می توان از نفس زیاده طلب و ژاژ خواه و هرزه گرد مراقبت کرد.
وقتی که جان را شناختم و بوجود آن گوهر تابناک الهی پی بردم موضوع ظهور برای من کاملا روشن شد و در پاسخ به کسانی که می گویند هیچ موجودی نمی تواند هزار و اندی سال زنده بماند می گویم : « نیازی نیست که موجودی پیکر جرمی خود را قرن ها حفظ کند زیرا به اذن خداوند ، جان قادر به دوباره سازی آن می باشد که شما را به دانش و توانایی های جان هیچ احاطه ای نیست.»
اگرچه به اذن الهی حفظ پیکر جرمی توسط جان می تواند برای سال های طولانی صورت پذیرد .
تمام ذرات هستی و موجوداتش دارای جان هستند اگر ذرات هستی فاقد جان بودند چگونه می توانستند آنگونه که رَبّ العالمین امر فرموده است هستی را شکل داده و باشعور وآگاهی تسبیح گوی ذات پروردگار عالمیان باشند ؟ خداوند سبحان در بسیاری از آیاتِ قران کریم ازجمله آیه ی یکم سوره ی مبارک تغابُن به این مهم اشاره فرموده است :
« یُسَبَحُ لِلَهِ مَا فِی السَّمَوَاتِ وَمَا فِی الأَرضِ لَهُ المُلکُ وَ لَهُ الحَمدُ وَ هُوَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ» (آنچه در زمین و آسمانهاست همه به ستایش خدا مشغولند که مُلک هستی و ستایش عالم برای اوست که او بر هر چیز تواناست(
نکته ای جالب ازجان بگویم ، کلاس پنجم ابتدایی بودم که معلم روی تخته ی سیاه نموداری از تاریخچه ی حکومت های پیشین شاهنشاهی ایران تا پهلوی را ترسیم کرد وقتی سخن به حکومت پهلوی رسید جان از درون فرمود : « این آخرین سلسله ی حکومت شاهنشاهی درایران است » آن موقع من هنوز از جان چیزی نمی دانستم و فکر می کردم در حال گفتگو با خود هستم ولی پس از گذشت بیست و اندی سال که توانستم استاد معنوی ام را بجویم از رهنمود های آن عالِم علوم روحی تازه متوجه شدم که آن سخن و دیگر سخن های شنیده شده از درون ، متعلق به جان بوده است.
همانگونه که گفته شد جان مخبر است ، می تواند ظهور کند و مستقیما با پیکر جرمی به صحبت بپردازد حال آنکه پدیده ی ظهور جان و گفتگوی وی با پیکر جرمی گاهی متعلق به خود آن فرد است و گاهی متعلق به افرادی ست که یا با او هم عصر بوده و یا قرن ها پیش از وی می زیسته اند و یا جان هایی که در آینده ظهور خواهند کرد لذا باید دانست جان با اضمحلال و نابودی پیکر نابود نمی گردد و تغییر شکل نیز نخواهد داد و وجود او را قبل از ظهور پیکر جرمی می توان باور داشت.
برطبق آنچه خداوند حکیم در قران کریم فرموده اسـت جان از خداسـت و بسـوی هستی بخش مهـــربان نیـز باز خــواهد گشت .
مولانا جان را مرغ باغ ملکوت می خواند:
مــرغِ بـاغ ملکــوتم نی اَم از عـالــم خـاک
چنـد روزی قـفـسی سـاختـه انـد از بـدنـم
وجان را بر مبنای بینش معرفتی و آموزه های قرانی از عالَم علوی می داند :
جان که ازعالم علوی ست، یقین می دانم
رخـت خـود بـــاز برانـم که همـانجا فـکـنم
جان می تواند پیکر جرمی را صدها سال حفظ و"آنتروپی" آن را ثابت نگهدارد کما اینکه جان به اذن الهی پیکرِ نوح معظم (ع) را هفتصد سال و یا بیشتر محافظت کرد.
جان به امر ایزد سبحان ، قادر است که پیکر جرمی یا همان مَرکب خود را در سیاره ای دیگر خلق کند و در آن جای گیرد و این حقیقت امر معاد را کاملاً به اثبات می رساند .
افزایش " آنتروپی " در ساختمان سازه باعث پیری در آن سازه خواهد شد ، امواج منفی موجب می شوند تا در پیکر افراد آنتروپی افزایش یابد.
بهترین سپر حفاظتی برای عدم ورود امواج منفی به ساختار وجودی انسان ، حرکت بسوی معنویت و دوری از زشتی ها ست ، روزی از عارفی با زبان دل سئوال کردم که راه نجات و رستگاری چیست ؟ وی که درحال گفتگو با فرد دیگری بود بناگاه سخن خود را با آن شخص نا تمام گذاشت و باچشمان نافذش به من نگاه کرد و فرمود : « امر خدا را اجابت نمودن و به آزارِ ذرِّه ای نپرداختن»
برای شناخت خدا باید ابتدا خود را شناخت و خودشناسی باعث می گردد تا جان را نیز بشناسیم پس از جُستن جان درپیکر جرمی ، به مدد او می توان خدا را شناخت البته این شناخت از خدا بسیار محدود خواهد بود ولی به زیبایی پی خواهیم برد که قدرتی شگرف و بی همتا اداره هستی را در یَد قدرت خود دارد.
جــان در پیِ تــو چو مـرغ پرواز شتافت
از ذرِّه گــذشـت و روحِ آن را بشــکافت
در ذرِّه ی بـــی نهــــایـت عـالـــمِ روح
ای دوست،تورا که جان من آنجا یافت
***
ای چــرخ تو دانـــی و من و باده فــروش
در ذاتِ تــو ذرِّه ای نشـسـته به خــروش
آن ذرِّه اگـــــر نباشـدش هـیـــچ خــروش
ما جمله خموشیم و خموشیم و خموش
انالله واناالیه راجعون یعنی چه ؟ آیا پیکر جرمی به سوی خدا باز می گردد ؟ یا جان است که چنین سفری را آغاز می نماید ؟ بدون شک این جان است که به سوی جان آفرین به پرواز در می آید و مرگ بر جان حادث نمی گردد.
بشنیده ام این نکته ز دیـوانه ی مست
درسـوگ پیاله ای که افتاد و شکست
تکرار دونیسـت بی گمان باشد نیست
وین نکته به هست درجواب آیدهست
یعنی : نیستی نیست و هستی هست
اگر حسین بن منصوربن حلاج بانگ اناالحق سرداد و امام عاشقان با این بیت شیوا و زیبای خود :
فارغ از خود شدم و کـوس اناالحق بزدم
همـچو منـصور، خــریدار ســرِ دارشـدم
گفته ی حلاج را تایید و وی را تبرئه فرمودند بدان دلیل است که جانِ آگاهِ حلاج به بی نهایت هستی و خدا پی برده بود و هرگز نمی توان دو بی نهایت را در کنار هم موازی و یا مماس فرض کرد ، در چنین صورت هر دو محدود خواهند بود مگر آنکه آن دو در هم فرو روند چنانکه جسم و جان در هم فرو رفته اند و لیکن هیچ یک به دیگری تبدیل نگردیده و هر یک حالت خاصِ خود را حفظ کرده است.
پرسیـد ز مـن نگـــار شــوخم ز خدا
کـــردم که اشــاره ای و نـزدیک بـیا
سربُرده به گوش او چنین می گفتم
در ذرّه نشسته گوهــری بی همـتا
عشق را غیرتی ست عظیم و میزان غیرت عشق نسبت به جانِ " محمد بوعزیزی" جوان دستفروش تونسی با تحصیلات عالی دانشگاهی را تنها خدا می داند و بس ، بار ها به عزیزانی توصیه کرده ام که برخی از جان ها حاملِ عشقی عظیم هستند ودر برخورد با افراد می باید جانب احتیاط را رعایت کرد :
عشق و عقلی کی دهیم از هم تمیز
حــامـلِ عشـق اســت جانِ "بوعزیز"
اگر چه الاَزهَر، معتبرترین دانشگاه اسلامی اهل سنت،در اعلامیهای تأکید کرد که خودکشی در اسلام ممنوع است حتی اگر بخشی از اعتراضات سیاسی و اجتماعی باشد ولی این سئوال پیش می آید کسی که مورد تحقیر شدید از سوی یک پلیس زن در ملاء عام قرار می گیرد آن هم یک جوان مسلمان با غیرت عرب، آیا وی در آن لحظه می توانسته تعادل روحی خود را حفظ کند؟لذا آن واقعه را نمی توان خود کشی نامید بلکه بهتر است نوعی قتل غیر مستقیم توسط یک نظام فاسد بنامیم که فردی را با اعمال زشت خود به خودکشی وادار می نمائید که جرم و نحوه ی مجازات مجرم در هیچ کتاب قانونی تعریف و تعیین نگردیده است و به همین دلیل هرکس نسبت شهید را به محمد بوعزیزی داده باشد به درستی قضاوت کرده است ، راست می گوید حافظ که: «دردمندان بلا زهر هلال دارند» طعم این زهر تلخ و کشنده را برخی از حکام پلید عرب چشیده اند و نوکران استکبار و نیز مستکبرین بزودی نیز خواهند چشید.
آنانکه به دنیای زیبای غیب ره جُسته اند به نیکی می دانند اگر انسان همچنان در مسیر ظلم وستم و خود خواهی با شتاب حرکت کند چه سرنوشتِ تلخ و غم انگیزی درانتظار او خواهد بود .
اگردر جهان عدالت به معنای واقعی حکمفرما شود چهره ی جهان تغییر خواهد کرد و برای اجرای عدالت نیاز به انسان کامل است و انسان کامل می بایست ظهور کند و قطعاً ظهور صورت خواهد گرفت کمترین شکی بر آن نیست ولی پیش نیاز آن وحدت ادیان الهی می باشد که این مهم در حال شکل گیری ست .
یکی از پدیده های زیبای عدالت تقسیم عادلانه ی ثروت و رعایت حقوق انسانی است ، در هر جامعه ای چنانچه فساد مالی صورت پذیرد، به تبع آن فساد های گوناگون نیز رواج می یابد وآری این پدیده ها ی زشت و نکوهیده عامل پیدایش افت اخلاق و معنویت در جامعه گردیده و بزهکاری را در آن رواج خواهد داد و قطعاً اداره امور جامعه را برای دولتمردانش سخت و دشوار خواهد ساخت.
چشم پوشی از دنیا بسیار مشکل است و در عصر حاضر این کار بزرگ را امام (ره) و پیروان راستین ایشان به زیبایی به انجام رساندند ، آفرین بر آنان که شرافت خود را هرگز به سیم و زر و نام و مقام نفروخته وبازیچه ی نفس زیاده خواه خود قرار نگرفتند و لحظه ای از خدمت به بندگان خدا آرام نگرفتند که خداوند در سوره ی مبارک انعام آیه ی ۳۲ میفرماید:
دنیا جز بازیچه ی کودکان و هوسرانی بی خردان نیست همانا سرای دیگر اهلِ تقوا را نیکوتر است، آیا تعقل و اندیشه در این نمی کنید.
آنانکه که شرافت انسانی خویش را به سیم زر فروخته و نصایح قرآنی را به بازیچه گرفته اند و از چپاول اموال دیگرانی ابایی ندارند باید منتظر کیفر اعمال خود باشند:
روزی که به سـیم وزرشرف می بردند
زرباره به شـهر صف به صف می بردند
آن مــرد که خــاک بر ســر زر می کرد
مـردانِ رهـش بـه بانـگِ دف می بردند
برای ما و اکثر مردم جهان حق الیقین است که سال های متمادی گروه های بسیاری ، برای کسب منافع نامشروع خود باعث جنگ و خونریزی در زمین شده اند و در رأس هرمِ جنایت جهانی ، پیکره ی منحوس صهیونیست به چشم می خورد .
آنان قبل از ظهور حضرت مسیح (ع) جنایت پیشه بوده اند و به همین خاطر پس از ظهور آن پیامبر نازنین که مردم جهان را بسوی دوستی و آرامش دعوت می فرمود ، با وی به مقابله برخاسته و نهایتاً آن حضرت را پس از شکنجه های دهشتناک بر صلیب کشانیده و به راه ننگین خود ادامه دادند.
ظهور پیامبر عظیم الشأن اسلام ، جنایتکاران و چپاولگران را بر آن داشت تا بار دیگر با خاتم پیامبران محمد مصطفی (ص) به مخالفت و عناد برخیزند ولی علی رغم میل آنان دین مبین اسلام با قامتی استوار در مقابل ستمگران ایستاد و اکنون پس از صدها سال با قدرتی شگرف که تمام مکاتب مادی را به حیرت واداشته به رسالت بزرگ الهی خود ادامه می دهد .
اســــلام کـه دیـن آخــــریـن می بـاشد
آیـیـن نهـــــــــایـی زمـیـــن مـــی باشد
بــر شـــاه نشــین دل نگیـنــی زیبـاست
ای دوست مخمد (ص) آن نگین می باشد
خداوند سبحان در قران کریم مژده ی فتح و نصرت مسلمین جهان را براقوام فاسد دنیا طلب و جانی داده است ، آری صهیونیزم قطعاً نابود خواهد شد و وعده ی الهی تخلف ناپذیر است .
شیطان بــزرگ می شــود زار و ذلیل
خورشید شــود به دســتِ یارانِ خلیل
نابـودی تـان به چشــمِ جــانم دیـدم
ای قــومِ سـتمــگــر بنی اســـراییل
ادامه دارد - و در مباحث بعدی به هشت بیماری روحی و روانی و مضرّات خانمانسوز آن خواهیم پرداخت
کـَـــرب بــودی پُــر بــلا و کـــاروان ســـوی بـلا
کــاروان ســـــالار ، فـــرزنـدِ رسـولِ مصـطفـا
کوفـــیان را نـان و خـرمـایی، بـه وجـد آورده بود
میزبان، خـود قصد کشتن میهمــان را در سـرا
نامــه هـا آلـــوده بر رنـگ و فــــریـبِ نا کـــسان
کـاش از نـاکـس نمـی آمـد، یَـک از آن نامـه ها
کــاروانِ تشنــه مـی آمـــد ، لبــان تفــتیده بـود
کــودکــان را پـاســخی بر آب، تنـهــا صبــر و لا
پای کـــوبان لشگــری، بر کـــربلا کآیـد حسین!!
یا به بیعت ســـر یَــرَد یا سَــر دهــد او در غــزا
رســـم مهـمــان داری و آییــن انســـانی نبــود
قـــولِ احـمــد شــد هَبـــا از نـانـجــیبانِ دغـــا
«حُسنِ یوسف را حسد بُردند مشتی ناسپاس
قــول احمـد را خطا گـفتند جـوقی ناسزا(۱)»
کودکی تـشنه ز دوری سـبزِگان می دید و آب
ناکـسان در فکــر آن تا خــون دهنـدش ناشتا
یــک نفـر بـر آفتــابِ نیـزه در دل مـی سـرود:
«آفتـاب آسـا رود منـزل به منـزل جـا به جـا»
شعر نَبـوَد مـرثیه نَبـوَد، مــرا سـوز دلی ست
بشنــوید ای دوستان، ایـن آهِ جان سـوزِ مــرا
طارق خراسانی
اشعاری که با رنگ دیگری مشخص شده از حضرتِ خاقانی شَروانی ست
۱- جوق: لغتِ ترکی ست به معنای دسته ، فوج و گروه است - "سرجوقه" که بعد ها شد "سر جوخه" نیز در ارتش ایران مرسوم بوده و هست که به معنی سر گروه می باشد و "ناسزا": فرومایه ، نانجیب
شرح بیت: تنی چند حق ناشناس بر زیبایی یوسف حسد بردند و گروهی فرومایه گفته ی پیامبر را نادرست خوانند.
تفسیر غزل : انقلاب عظیم اسلامی در شبه جزیره عربستان صورت پذیرفته و اسلام به چنان قدرتی دست یازیده بود که امپراطوری عظیم ایران را متلاشی و سیم و زر ، حوریان زمینی در چنگ گروهی از دنیا طلبان قوم بنی امیه قرار داشت ، خود خواهی و غرور تمام وجودشان را فراگرفته بود و به هیچ قیمتی حاضر نبودند از آنچه که به ناحق تحصیل کرده بودند ، بگذرند. آنان هم نماز می خوانند و هم روزه می گرفتند و مناسک حج را به انجام می رساندند و این رفتارها نه برای خدا بلکه برای حفظ موقعیت کسب شده بود این گروه در دل، محمد(ص) را پیامبر خدا نمی پنداشتند و در مجامع محرمانه و خصوصی خود او را فردی خوش شانس پنداشته که توانسته است به آنچه خواسته برسد در قلب مریض آنان چیزی که وجود نداشت این بود که محمد رسولِ خداست ، زهی خیال باطل.
خب این گروه وقتی می بینند پیامبر اسلام نیست ، علی نیست و آنان قدرت را کاملا در دست گرفته اند بیایند و قدرت را به حسین(ع) بسپارند؟ به فرزند علی (ع) که پدر بزرگوارش در خصوص بیت المال با عقیل آن کار را کرد ؟ بندگان سیم زر خدای خود را می دیدند و می پرستیدند، لمسش می کردند با آن کاخ ها می ساختند و زنانِ فراوانی را به حرم سراها می آوردند و خدای محمد را باور نداشتند و حال از خاندان مطهر پیامبر عظیم الشأن اسلام " یوسفی" مانده بود و خار چشم دشمنان اسلام، دانشمندان اهل سنت هم می دانند با آنان صحبت کرده ام و همین گفتار مرا تایید کرده اند که صرفاً مال دنیا ، حُبِ مقام و جاه طلبی، خود بینی و خود خواهی همه و همه دست در دست هم دادند و آن فاجعه ی عظیم و دردناک کربلا را آفریدند جالب است بدانیم حوزه جغرافیایی ماجرای کربلا و فرهنگ آن فراتر از کربلا ، عربستان ، ایران و خاورمیانه رفته است ، امروز در اروپا، امریکا، استرالیا ، خاور دور محققین بزرگی فرهنگ کربلا را مطالعه و پیگیری می کنند و متاسفانه متولیان فرهنگی ما نتوانسته اند آنگونه که حق حسین و خاندان حسین( ع ) است را با ایجاد برنامه های متعالی فرهنگی ادا کنند کار ها تکراری ست و در حد جهانی پیش نمی رود ، انگار آن قدیم ها، بی سوادان ما باسوادتر از ما بوده اند این محرم را پاس بدارید که محرم همه چیز به ما داد و مبادا "ولی نعمت" خود را دَمی فراموش کنیم.
دشمنان حسین، مردم کوفه را آنچنان استحمار کرده و گرسنه نگهداشته بودند که به نانی و خرما حاضر بودند دست به هر جنایتی بزنند، نامه ها همه دروغ ، دعوت ها زهرآکین و دشمنان در لباس دوست ، بندگانِ سیم و زر بی قرار کشتن حسین، تا بزرگترین مصلح و امام پاک حاضر در بین خود را از میان بردارند تا بهتر به زندگی ننگبن خود ادامه دهند و کاخ های سر به فلک کشیده را بهتر بنا کنند ،تا ...
آنان بویی از اسلام نبرده بودند بی رحمی و شقاوت به کودکان در ماجرای کربلا غوغایی بپا کرده بود، کاری که هم اکنون صهیون ها انجام می دهند و کودک کشی جهود ها از قدیم معروف است در مشهد به یاد دارم جهودی بچه ای را از بغل مادرش ربود و آن مادر به لطف خدا و کمک مردم توانست کودکش را از دست آن جانی به در آورد، ماجرا از این قرار بود که جهود ها بچه ی مسلمانی را می ربودند و به او خوب غذا می دادند تا چاق و فربه شود سپس درجایی حلقه می زدند و هریک آن بجه را به سوی خود دعوت می کرد و همینکه آن کودک به وی نزدیک می شد با آهنی تیز ضریه ای بر تن کودک وارد می آوردند تا از خون ریزی بمیرد ، دوستانم به من می گویند تو چرا ضد صهیون هستی؟ شاید کمتر کسی حرفِ مرا باور کند ولی من معتقدم که یک مسلمان قادر نیست که فرزند رسول خدا را سر ببراند و بر این عقیده سخت پای بر جا مانده ام که قوم یهود در صفوف مسلمانان نفوذ کرد و فجایع بسیاری را یکی پس از دیگری آفرید، چرا حضرت امام (ره) فرمودند انقلاب را به دستِ نا اهلان مسپارید؟.
۱ آذرماه ۱۳۹۱